- ارسالیها
- 639
- پسندها
- 6,636
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #31
خاله زمرد گریان گفت:
- طلاهام رو میفروشم، کمکتون میکنم همین جا یه خونه کوچکتر بخرید.
راحیل کلافه گفت:
- مامان جان سینا دوست داره مستقل باشه.
عمو کاوه بیحوصله از روی مبل بلند شد و گفت:
- راحیل جان! یعنی تو با این مسئله مشکلی نداری؟
راحیل سرش را پایین انداخت و گفت:
- دلم براتون تنگ میشه ولی با نظر سینا موافقم.
عمو کاوه نفس عمیقی کشید و گفت:
- گفتی باید حداقل پنج سال اونجا بمونید درسته؟
راحیل سرش را به علامت تأیید تکان داد و عمو کاوه گفت:
- بابا جان تا وقتی نرفتی حق انتخاب داری ولی وقتی قبول کردی و رفتی دیگه نباید هر روز به جون شوهرت غر بزنی و خونش رو توی شیشه کنی.
راحیل سرش را به علامت پذیرفتن حرف پدرش تکان داد و بعد عمو کاوه به همسرش نگاه کرد و گفت:
- شما هم بس کن زمرد خانوم! خودشون...
- طلاهام رو میفروشم، کمکتون میکنم همین جا یه خونه کوچکتر بخرید.
راحیل کلافه گفت:
- مامان جان سینا دوست داره مستقل باشه.
عمو کاوه بیحوصله از روی مبل بلند شد و گفت:
- راحیل جان! یعنی تو با این مسئله مشکلی نداری؟
راحیل سرش را پایین انداخت و گفت:
- دلم براتون تنگ میشه ولی با نظر سینا موافقم.
عمو کاوه نفس عمیقی کشید و گفت:
- گفتی باید حداقل پنج سال اونجا بمونید درسته؟
راحیل سرش را به علامت تأیید تکان داد و عمو کاوه گفت:
- بابا جان تا وقتی نرفتی حق انتخاب داری ولی وقتی قبول کردی و رفتی دیگه نباید هر روز به جون شوهرت غر بزنی و خونش رو توی شیشه کنی.
راحیل سرش را به علامت پذیرفتن حرف پدرش تکان داد و بعد عمو کاوه به همسرش نگاه کرد و گفت:
- شما هم بس کن زمرد خانوم! خودشون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر