- ارسالیها
- 639
- پسندها
- 6,638
- امتیازها
- 21,973
- مدالها
- 11
- نویسنده موضوع
- #41
به سمت اتاقش رفت و از زیر تخت آنچه را که میخواست به راحتی پیدا کرد.
آلبوم را ورق زد تا به عکسهای نامزدی راحیل رسید.
راحیل را نمیدید که در لباس شیک و زیبای نامزدی مثل فرشتهها میدرخشید. سینا را نمیدید. عمو کاوه و خاله زمرد را نمیدید. اهورا را نمیدید که به بهانهی نامزدی تنها خواهرش به ایران برگشته بود. مامان مهتا را نمیدید با چشمهای خندان و مهربانش!
فقط و فقط خودش را میدید...!
خودش را میدید با ماکسی شیک و گران قیمت سرخابی رنگش و دستهای آراز را میدید که دور شانهاش حلقه شده بود.
به لبهای براق سرخابی رنگش خیره شد و دوباره اسیر خاطرات گذشته شد...
***
{ زمان گذشته: }
در آینه قدی داخل سالن نگاهی به خودش انداخت.
لباسش بینقص بود؛ با وسواس هیکلش را از نظر گذراند و...
آلبوم را ورق زد تا به عکسهای نامزدی راحیل رسید.
راحیل را نمیدید که در لباس شیک و زیبای نامزدی مثل فرشتهها میدرخشید. سینا را نمیدید. عمو کاوه و خاله زمرد را نمیدید. اهورا را نمیدید که به بهانهی نامزدی تنها خواهرش به ایران برگشته بود. مامان مهتا را نمیدید با چشمهای خندان و مهربانش!
فقط و فقط خودش را میدید...!
خودش را میدید با ماکسی شیک و گران قیمت سرخابی رنگش و دستهای آراز را میدید که دور شانهاش حلقه شده بود.
به لبهای براق سرخابی رنگش خیره شد و دوباره اسیر خاطرات گذشته شد...
***
{ زمان گذشته: }
در آینه قدی داخل سالن نگاهی به خودش انداخت.
لباسش بینقص بود؛ با وسواس هیکلش را از نظر گذراند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.