نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

ترجمه کامل شده رمان جنازه ای در آشپزخانه| jasmine مترجم انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع I'm.JãS❀
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 2,013
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

I'm.JãS❀

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
648
پسندها
15,313
امتیازها
39,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #1
http://uupload.ir/files/6pkd_jenaze.jpg
6pkd_jenaze.jpg


ناظر: atash.r
ویراستار: g.a

سطح: حرفه ای
نام رمان: جنازه ای در آشپزخانه
Corpse in the kitchen
نویسنده: دی جی. رید
مترجم: jasmine
ژانر: معمایی، پلیسی
خلاصه: « دنی سالیوان» افسر پلیس تعلیقی، بعد از خرید به خانه باز می‌گردد که با یک جنازه افتاده در آشپزخانه اش مواجه می‌شود...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : I'm.JãS❀

roro nei30

نویسنده انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
2,611
پسندها
44,201
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
  • #2
بسم تعالی
نویسنده ی عزیز ، ضمن خوش آمد گویی ، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن ترجمه خود
خواهشمندیم قبل از تایپ ترجمه خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید

مهم - قوانین بخش ترجمه| تالار ترجمه یک رمان
بعد از پنچ پست در خصوصی مدیر بخش درخواست اضافه کردن رمان در لیست زیر را ذکر کنید.
لیست رمان های در حال ترجمه
درصورت پایان یافتن ترجمه خود در تاپیک زیر اعلام کنید.
تایپک اعلام پایان کار ترجمه رمان
دوستان عزیز برای سفارش جلد ترجمه خود بعد از 15 پست در تاپیک زیر اعلام کنید....​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : roro nei30

I'm.JãS❀

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
648
پسندها
15,313
امتیازها
39,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #3
به جنازه مرد غرق در خونی که کف آشپزخانه افتاده بود چشم دوختم.
کف پوش های آشپزخانه از خون مرد به رنگ سرخ درآمده بود؛ فضای آنجا برایم همانند بیابان های جنوب کالیفورنیا می‌ماند.

با این حال بابت سه چیز خیلی خوشحال بودم؛ اول اینکه من آن مرد را نمی‌شناختم، دوم اینکه این اتفاق بعدازظهر افتاده بود، نه در نیمه شب؛ همیشه همه چیز در نیمه شب وحشتناک تر به نظر می‌رسد، سومین دلیل هم این بود که من اینجا چیزی بیشتر از یک پلیس معمولی نبودم.
به سمت درب کشویی آشپزخانه رفتم و بازش کردم. کیسه های خریدم را روی میز کوچکی که آنجا بود گذاشتم.
تلفن را برداشتم و شماره 911 را گرفتم.
زن پیغام رسانی پاسخ داد

-اَنجی؟ دنی سالیوان باهات کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : I'm.JãS❀

I'm.JãS❀

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
648
پسندها
15,313
امتیازها
39,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #4
او هم در حالی که سعی می‌کرد هیجان صدایش را مخفی کند گفت که به هیچ چیز دست نزنم(که البته قصد این کار را داشتم) و یک جا بنشینم و از جایم تکان نخورم تا موقعی که تیم رسیدگی به جرائم بیایند و صحنه وقوع قتل را بررسی کنند.
فکر کنم بتوانم این کار را انجام دهم.

جنازه خیره شده به سقف را ترک کردم، آرزو کردم زمانی که برمی‌گردم مثل فیلم ها غیب شده باشد اما وقتی برگشتم هنوز آنجا بود؛ بنابراین در را باز گذاشتم و همانجا چمباتمه زدم.
با کنجکاوی به جنازه زل زدم؛ تقریبا هم هیکل و هم سن من بود، یعنی حدود شش فوت قد، تقریبا لاغر و سی و یکی دو ساله بود، شاید هم یک یا دو سال بزرگتر یا کوچکتر، نمی‌دانم.
یک لحظه فکری در ذهنم جرقه زد؛ یعنی کسی او را به جای من اشتباه گرفته؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : I'm.JãS❀

I'm.JãS❀

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
648
پسندها
15,313
امتیازها
39,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #5
علاوه بر این، او از هر جهت با من خیلی تفاوت داشت. من یک سفید پوست آمریکایی بودم؛ کسی که به تازگی از شیکاگو مهاجرت کرده و هنوز هم بعد از شش ماه سانتافه را به خوبی نمی‌شناسد.
اما ظاهرا مقتول اسپانیایی بود؛ البته بیشتر شبیه بومیان آمریکایی بود، این را از فرم گونه ها و چشم‌هایش فهمیدم.

از جمله تفاوت دیگری که داشتیم این بود که سبیل هایش تازه رشد کرده بود.
روی گونه چپش کبودی به چشم می‌خورد و استخوان های هردو پنجه اش خراشیده شده بود.
همه این ها نشان دهنده این بود که مقتول حسابی برای زنده ماندن جنگیده است.
به لباس های تنش نگاه کردم؛ یک پیراهن خاکی رنگ درست مانند لباس های غیر نظامی من تنش بود؛ گرچه من هیچوقت چنین پیراهنی را با جوراب های سورمه ای نمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : I'm.JãS❀

I'm.JãS❀

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
648
پسندها
15,313
امتیازها
39,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #6
و اینکه اگر شست پایم از جوراب بیرون بزند، قطعا آن جفت جوراب را قبل از کشته شدنم دور می‌اندازم.
راستی کفش هایش کجا هستند؟
چرا کت نپوشیده؟ درست است که در شهر سانتافه زیاد باد نمی‌وزد اما در ماه دسامبر هوا خیلی سرد می‌شود.
اصلا همه اینها به کنار
سوال اصلی این است که:« این مرد دقیقا در آشپزخانه من چه غلطی می‌کرده؟»
رفتن به سمت در پشتی و ایستادن در دریای خونی که از جراحت های پشت قربانی سرچشمه می‌گرفت قطعا یک ریسک بزرگ بود، بنابراین سر جایم ایستادم تا همه جا را بررسی کنم که متوجه شدم در پشتی قفل است.
تا آنجایی که به خاطر دارم در قفل نبود، شاید هم اشتباه می‌کنم، احتمال دارد که خودم در را قفل کرده باشم.
چراکه اینجا یک محله ساکت و خلوت است؛ البته به طور دقیق تر یک محله ساکت و خلوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : I'm.JãS❀

I'm.JãS❀

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
648
پسندها
15,313
امتیازها
39,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #7
همانند کودکی تنها در ایوان خانه ایستاده بودم و به بخاری که مثل دود سیگار در هوای سرد از دهانم خارج می‌شد، نگاه می‌کردم.
از زمانی که به اینجا نقل مکان کردم، سیگار کشیدن را هم کنار گذاشتم، زیرا واقعا حیف بود که هوای تمیز اینجا را آلوده کنم.
سایه های تاریک از پشت کوه های سانگره دِ کریستو¹ به بیرون می‌خزیدند و همه چیز را در تاریکی فرو می‌بردند.
نمی دانم چقدر منتظر ماندم که بالاخره ماشین پلیس از راه رسید.
افسر جک بنِلی از ماشین پیاده شد‌، درحالی که به سمت من می‌آمد چنگی به موهای سیاهش زد.
او یک سرخ پوست تقریبا هم سن و سال خودم بود. زمانی که تازه به تیمشان ملحق شده بودم، او وظیفه داشت که راه و چاه کار را به من نشان دهد. از آن به بعد ما با هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : I'm.JãS❀

I'm.JãS❀

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
648
پسندها
15,313
امتیازها
39,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #8
جک: هی دنی، پسر تو نمی‌تونی یه روز مرخصی داشته باشی؟
-چی می‌تونم بگم، یه جورایی معتاد به کار شدم.
چطوره بیایی و اون مرد مرده رو بررسی کنی، هوم؟
‌-خوبه، بچه ها دارن اطراف رو بررسی می‌کنن، این یعنی شما حالا حالاها پیش منی و باید تحملم کنی.

-فکر کنم باید اینکار رو بکنم.
گذاشتم که اول او وارد شود، در چهارچوب درب ایستاد و قبل از اینکه حرفی بزند نگاهی به جنازه انداخت.
-می‌دونی کیه؟ می‌شناسیش؟
-نه، نمی‌دونم کیه.
-به نظر میاد که یک سرخ پوسته.
_شاید اینجاست که باید گفت تا وقتی مثل طرف نباشی نمی‌تونی بشناسیش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : I'm.JãS❀

I'm.JãS❀

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
648
پسندها
15,313
امتیازها
39,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #9
جک: تقریبا...
سپس پوزخندی زد و به دست مرد اشاره کرد.
-اون انگشتر نقره ای که فیروزه داره رو فقط سرخ پوست های نواهو دارن.
شانه ای بالا انداختم
-شاید فقط به جواهرات علاقه داشته.
سرفه ای کرد و به ایوان برگشت.
به تیم آزمایشگاه و پزشک قانونی اشاره ای کرد، پزشک یک مرد قد بلند و کچل بود که در آن اور کت خیلی بلندتر به نظر می‌رسید، اسمش فرد... یه چیزی بود، فامیلی اش را دقیق یادم نیست.
به هر حال من و بنلی از سر راه کنار رفتیم و روی مبل راحتی نشستیم.
-دنی، تو نظری نداری که این مرد چرا تو آشپزخونه تو بوده؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : I'm.JãS❀

I'm.JãS❀

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
648
پسندها
15,313
امتیازها
39,073
مدال‌ها
22
  • نویسنده موضوع
  • #10
-حتما دنبال یه خونه خوب برای آشپزی می‌گشته.
-فکر نکنم این یکیو اینجا پیدا کنه.
من هیچ تقصیری در این ماجرا نداشتم، ایده من برای آشپزی پختن یک غذای مکزیکی در مایکرو ویو بود.
پزشک از آشپزخانه بیرون آمد و هر چیزی که خودمان هم می‌دانستیم توضیح داد، سپس کیف پول مقتول را به بنلی داد.
نگاهی به کیف پول انداختم و پرسیدم
-دکتر، فهمیدید که گلوله ای که مقتول باهاش کشته شده از چه نوعیه؟
به بنلی نگاهی انداخت که بنلی گفت:
-مشکلی نیست؛ دنی یکی از ماست.
فرد چپ چپ نگاهم کرد و جواب داد
-نه.
-پس حدس می‌زنم باید تا حاضر شدن جواب توسط آزمایشگاه صبر کنیم، درسته؟
-نه.
سرم را کج کردم و تاک ابرویی بالا انداختم....
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : I'm.JãS❀
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,502
عقب
بالا