متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

کامل شده مجموعه دلنوشته‌های به وقت لیلی | هورزاد اسکندری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع ᎩᎧᏦᎩᏗ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,486
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ᎩᎧᏦᎩᏗ

نویسنده ادبیات
سطح
15
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
4,959
امتیازها
21,973
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #1
به نام خداوند جان و خرد
عنوان دلنوشته: به وقت لیلی
نویسنده: هورزاد اسکندری
سطح: منتخب
ویراستار: مبینا زارع مویدی
دلنوشته-به-وقت-لیلی2.jpg
مقدمه:
عطر حضورت را باد به گوشم رساند و ستاره صبح مسیر مشرق را برایم آذین بست!
قرار بود سری به قلب آسمان بزنم و جای پا محکم کنم برای روزهایی که گمان می‌کردم از راه می‌رسند و من هر صبح پرتوهایم را از شوق دیدارت بر می‌افشانم و هر غروب پیش از رفتن خودم را در دریاچه‌ی پشت پلک‌هایت مغروق خواهم کرد.
تو آمدی؛ اما ندیدی چشمانِ منتظرِ این خورشید بی‌قرار را و سوسو می‌زدی برای یک سلام ماه!


 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

.Mobina.

مدیر بازنشسته
سطح
21
 
ارسالی‌ها
4,022
پسندها
9,993
امتیازها
44,673
مدال‌ها
21
  • #2
•| بسم رب القلم |•
آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...
585360F9-867A-4DA0-88B2-83D77F96EB7C.jpeg

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : .Mobina.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAHLA.MI

ᎩᎧᏦᎩᏗ

نویسنده ادبیات
سطح
15
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
4,959
امتیازها
21,973
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
آمده بودم تا به تو خوش آمد بگویم
و چشمانم آسوده‌خاطر نفسی تازه کنند، بعد از آن همه چشم به راهت بودن.
صدایت زدم، نگاهت چکید در چشمانم و سردم شد.
انگار بهمن روی چشمانت سقوط کرده و قندیل بود که از سرتاپای نگاهت چکه می‌کرد.
و زمستان کلامت خرمنِ جانِ به ته رسیده‌ام را آتش زد، وقتی که نجوا کردی:
«- تو کیستی؟»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

نویسنده ادبیات
سطح
15
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
4,959
امتیازها
21,973
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
خورشید نگاهت را هدیه کن به من، به چشم‌‌هایم!
چشم‌هایی که بار‌‌ها نذر راهت شده‌اند تا سلامت بمانی.
حالا اما این‌گونه سرد و عاری از احساس به من چشم دوخته‌ای.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

نویسنده ادبیات
سطح
15
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
4,959
امتیازها
21,973
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
جهان لبریز بهار است؛ اما حیف که تو معنای زمستان می‌دهی.
حیف که هم‌آواز یخ‌ها شده‌ای و صدای ترانه‌‌ی سمبل‌ها را نمی‌شنوی که عاشقانه برایت می‌خوانند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

نویسنده ادبیات
سطح
15
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
4,959
امتیازها
21,973
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
خواب از گلوی چشمان نیمه‌باز شب پایین نمی‌رود.
ماه از ابتدای شروع ضیافتش در آسمان، در چشمان غم‌زده‌ی من حل شده و کمرش خم، از به خواب رفتن ساعت درون سینه‌ام که چندی هم از کوک شدنش نگذشته بود.
اما تو جان پناه من، چه راحت به آغوش خواب رفته‌ای؛ بسان کودکی که در آغوش مادرش خزیده است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

نویسنده ادبیات
سطح
15
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
4,959
امتیازها
21,973
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
«حقیقت تلخ است.»
این جمله‌ی معروف را تو هم شنیده‌ای؟
به گمانم کسی که این را گفت، زهر حقیقت چون قهوه‌ی تلخ در جانش رسوب کرده بود.
من حال به تو می‌گویم، حقیقت زخم خنجری است که روی قلبت می‌نشیند و روحت را همچون دلت شرحه‌شرحه می‌کند.
اکنون میان من و تو حقیقت چیست؟ این که مرا دوست نداری!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

نویسنده ادبیات
سطح
15
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
4,959
امتیازها
21,973
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #8

***
جان پناه من!
بیا از مهتاب بپرس تا بفهمی چقدر زیر نورش برایت نامه نوشته‌ام...
نامه‌هایی که هرگز پایشان به صندوق پست نرسید و رد قدم‌هایشان در یک فرسخی نگاهت هم دیده نشد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

نویسنده ادبیات
سطح
15
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
4,959
امتیازها
21,973
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
نجواهای عاشقانه و دست نخورده‌ بی‌حد و حصری را برایت کنار گذاشته بودم...
ولیکن ببین که حالا چگونه یک به یک‌شان را به جویبار جاری شده از کنار حصار قلبم سپردم.
فقط نگاه کن که چطور هستی‌ام به هیچ می‌رود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

نویسنده ادبیات
سطح
15
 
ارسالی‌ها
550
پسندها
4,959
امتیازها
21,973
مدال‌ها
21
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
از قلب ستاره خون می‌چکد و روی سرم آوار می‌شود.
نمی‌دانم چرا امشب تا این حد محزون است و خودش را مثل نوزاد به آغوش مادرانه ماه تبعید کرده است!
شاید... شاید او هم مثل من دلش شکسته است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا