متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان غم جاودان | م. اسماعیلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع م . اسماعیلی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 120
  • بازدیدها 2,544
  • کاربران تگ شده هیچ

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,071
پسندها
5,568
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #101
زمستان سردی بود و با یادآوری نبودنِ عزیزترین‌ها درزندگیشان این سردی چند برابر می‌شد؛ همگی مثل شیرمراقب مارال بودند و زن‌عمو جمیله هم یک‌ماهی می‌شد که آمده بود تهران و پیش مارال مانده بود؛ شوق و ذوق عید و خانه تکانی و خرید و هزارتا بهانه واسه شروع سال جدید اصلاً درخانه آن‌ها رنگ و بویی نداشت و هرروز که می‌گذشت بیشتر از روزهای قبل حس می‌کردند که به تکرار و یکنواختی رسیدند، باید تکلیف دوتا زندگی این وسط معلوم می‌شد تا هم یوسف با خیال راحت‌تر می‌رفت و هم زن‌عمو جمیله اما واقعیت این بود که نه مارال راضی به بازگشت می‌شد و نه دانیال می‌خواست که در این بلبشو اسمی از رویا آورده شود؛ حالا وقتِ رونمایی از دختری نبود که یک سال تمام تو دست و پایش می‌چرخید و باهاش تا ناکجای احساسات رفته بود، عقل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,071
پسندها
5,568
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #102
- مارال، دانیال با اون دختر هیچ آینده شیرینی نمی‌تونه داشته باشه، همیشه سایه یه گذشته تلخ و شوم باهزارتا عواقب بدتر دنبالشه، پسرعموی کله‌خرابت الان داغه و نمی‌فهمه، بذار باهاش بره زیر یه سقف... .
آمدن زن‌عمو جمیله به پذیرایی و گذاشتن سینی چای وسط میز کلام نیک‌نهاد را قطع کرد؛ هر دو دوست بانگاه بقیه حرف‌هایشان را زدند و مارال دیگر نتوانست چیزی بگوید چون همیشه اسم دانیال مُهر سکوتی بود وسطِ تمام دلنگرانی‌ها و آشوب‌هایش.

فصل دهم

گوشی موبایل را جاداد زیر گوش و شانه‌ش و با لبخند در حالی‌که پخش را داخل داشبورد می‌گذاشت گفت:
- به خدا که جدیداً کم میارم مقابل محبت‌های یهویی‌ات، خودت می‌دونی که جبران بلد نیستم واگرنه... .
رامین با قهقهه مخصوص خودش گفت:
- آره... آره می‌دونم.
مدارک ماشین را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,071
پسندها
5,568
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #103
صدای زن‌عمو جمیله گرفته شده بود، شاید گریه بعد از بغض بود شاید هم:
- مارال از خداشه که بمونه، شاید اگه ایلیا این‌جا خاک نمی‌شد دل کندن براش آسونتر بود اما حالا، نشدنیِ.
با لبخند، خیره شد به در گاراژی آپارتمان رویا اینا و بعد گفت:
- میام خونه باهم حرف می‌زنیم، همگی باهم، من، یوسف، شما، مارال، خیالتون راحت باشه مثل یه عقاب بال‌هامو باز می‌کنم روی سرش، نمی‌ذارم حس کنه تو این شهر بی‌پناهه، حتی یک ثانیه.
دلِ جمیله خانوم که قرص شد با خداحافظی کوتاهی ارتباط را قطع کرد؛ بی دلیل نبود که همیشه رو او حساب جداگانه‌ای باز می‌کردند، دانیال سوا از یوسف و یونس هوای خانواده آن‌ها را زیاد داشت.
دانیال بالاخره شماره رویا را یافت و بی‌مکث تماس گرفت، صدای هر یک زنگ کوبش محکمی بود روی قلبِ پر اضطرابش، پس چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,071
پسندها
5,568
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #104
- همش همین بود.
دانیال زیرچشمی و ناباورانه نگاهش کرد و گفت:
- از کجا مطمئن باشم همش همینه؟ برفرض هم اگه درست باشه چرا به پلیس هیچی نمیگی؟ مثلاً می‌خواد چکار کنه؟
رویا زودی اشکِ نشسته وسط گونه‌هایش را با پشت انگشت زدود و گفت:
- چطوری به پلیس بگم وقتی تهدید می‌کنه فیلممُ پخش می‌کنه؟ من ازش می‌ترسم دنی.
دانیال عصبی شد و صدا بالا برد:
- شش ماهه داره میاد سراغت، تهدیدت می‌کنه، اون‌وقت الان به من میگی ازت فیلم داره؟ فیلم هشت سال پیشُ، رسماً منو به بازی گرفتی نه؟
رویا خودش را جلو کشید و درحالی‌که به او نزدیکتر می‌شد گفت:
- بازی چیه دنی، گوش کن... .
- نه تو گوش کن، من هنوز گوش‌هام اون‌قدر دراز نشده که هر اراجیفی رو بگی باورشون کنم، میگی پول می‌خواد، میگی حق‌السکوت می‌خواد، میگی دست از سرت بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,071
پسندها
5,568
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #105
یک ساعتی درخیابان‌های منطقه آن‌ها کوچه پس‌کوچه‌ها را بالا و پایین کرد و وقتی دید آرام نمی‌گیرد دوباره برگشت و سوار ماشینش شد، شاخه گل رز که تقریباً پلاسیده شده بود هنوز روی صندلی قرار داشت؛ فکر می‌کرد امشب خیلی عاشقانه شروع شود و عاشقانه‌تر تمام شود اما خواب و خیالاتش شد سراب و... .
شاخه گل را برداشت و خیلی زود از شیشه انداخت بیرون و بعد از عقب‌گرد کردن از کوچه آن‌ها خارج شد و به دهمین تماس رویا که در این یک ساعت رو گوشی‌اش افتاده بود هم جوابی نداد.

***
دوربین را چرخاند دور تا دور خانه و روی یوسف نگه داشت و بعد گفت:
- اینم قل یه دقیقه بزرگترتون، بفرمایید عیدُ تبریک بگید.
یونس کنار مژده بود و با لبخند داشت به یوسفی نگاه می‌کرد که مشغول جا دادن چند کتاب قطور تو کارتن وسایل شخصی‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,071
پسندها
5,568
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #106
مارال که بعد از برگشتن از سرخاک اصلاً حال و هوای خوبی نداشت همپای خوبی برای بغض دانیال شده و او هم اشک می‌ریخت و دانیال نمی‌دانست چطور این روزها باید مرهمی برای او باشد درحالی‌که خودش هنوز محتاج یک تیمارداری حسابی بود.
آن شب، سخت و تلخ، طولانی و سردتراز همیشه گذشت و به صبح نزدیک شد؛ همه چیز مثل یک پلان یک برداشته جلوی چشمانش رقم خورد و تا به خودش آمد دید تهی شده از تمام آدم‌هایی که تا چند ساعت پیش هنوز گرمای نفسشان در اتاق بود و صدای حرف زدن‌هایشان اکو شده در سرتاسرپذیرایی؛ یهو حس کرد سرما نفوذ کرد به تنش و منجمد شد؛ وقتی برگشت داخل خانه و از تو حیاط ساختمان قدیمی دوطبقه‌اشان را نگریست نخواست باور کند که جریان زندگی بعد از یک سال یهویی در این خانه متوقف شده؛ داغِ نبودنِ سه نفسِ زندگی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,071
پسندها
5,568
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #107
دانیال تقلا کرد و او را دوباره به سمت خودش کشید، دستانش را دورش حلقه کرد و در حالی‌که بینی تو موهای او می‌کشید گفت:
- حسود شدی جوجوی من؟
رویا در حالی‌که سعی داشت دست‌های او را از دور خودش باز کند با ناراحتی گفت:
- ولم کن دنی.
- اِ اِ اِ اینکارها چیه، بچه شدی؟
- دنی گفتم ولم کن.
دانیال او را روی کاناپه راحتی خواباند، زیر و روی گوشش را بوسید و گفت:
- تو واسه من اولین و آخرینی، آخه نگران چی هستی دیوونه؟
رویاکه لحظه ای فراموش کرد چه آشوبی در دلش برپا شده زیرلبی باخودش زمزمه کرد:
- نگران مطمئن نبودن حرفات، این‌که آخریش باشم.

***
کاسه ترشی راگذاشت وسط میز و به دنبال لیوان خواست به سمت کابینت‌ها برگردد که دانیال دست جلوش نگه داشت و گفت:
-بشین من میارم، هنوزم مثل زمان دختری‌هات می‌مونی،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,071
پسندها
5,568
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #108
سکوت کوتاهی بینشان افتاد که دانیال زودی شکستش:
- گفتی می‌خوای بری سرکار، اینو به نیک‌نهاد گفتی یا تصمیم واقعی‌اته؟
مارال قاشق و بشقابش را هل داد سمت چپ میز و بعد در حالی‌که دست‌ها را جلوی سینه روی میز جمع می‌کرد جدی شد و گفت:
- تو تمام این سالها که اینجا بودم از صدقه‌سرعمو و زن‌عمو که منو سوای مینا و مینو دختر خودشون می‌دونستن خوب پوشیدم و گشتم و چرخیدم، درس خوندم و عروس شدم، هنوز یادمه که عمو نگذاشت مامان دست تو جیبش بکنه واسه جهیزیه‌ام، مجید هم که اومد تو زندگیم با چندرغاز رسیده و نرسیده‌ش یاد گرفتم حسابی زنیت کنم و وقت و ناوقت زندگیمو هرجور که هست بچرخونم تا ایلیا به ثمر برسه؛ اما حالا همه‌چی فرق کرده، عمو و زن‌عمو دیگه نیستن، حقوق بازنشستگی بابا خیلی سخت کفاف مامان و مینو رو میده،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,071
پسندها
5,568
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #109
فصل یازدهم
دانیال زنگ‌ آپارتمان شماره 3 را زد و به دقیقه نکشید که در بی هیچ سؤال و جوابی به رویش گشوده شد، به سرعت برق و باد پله‌ها را دوتا یکی کرد و جلوی واحد رویا اینا توقف کرد، باتعجب به پیرزن سپید موی روی ویلچر که اسم مادر رویا را یدک می‌کشید خیره شد و تا آمدسلام بدهد خانوم توکلی آستین لباس او را که تا روی ساعد تاخورده بود کشید و دانیال به ضرب افتاد تو واحد آن‌ها؛ خانوم توکلی در را بست و بعد در حالی‌که تندتند نفس می‌کشید خیره شد تو چشم‌های آبی دانیال و گفت:
- دست از رویا بکش، بهرام مردی نیست که راحت کنار بکشه، دردسر بزرگی میشه برات، رویا داغه نمی‌فهمه اما تو عقلی کن و بکش کنار، می‌ترسم از عاقبت این کار.
دانیال مات و متحیر اول به دور و برش نگاه کرد و بعد دستانش را به علامت نادانستگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,071
پسندها
5,568
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
  • نویسنده موضوع
  • #110
کمتر کسی حواسش به او و حال و هوای خرابش بود یا نه، شایدهم خودش انقدر خوب فیلم بازی می‌کرد که نمی‌گذاشت کسی بویی ببرد حتی نیک نهادی که مثل یک زالو می‌چسبید پشت پرده زبرای اتاقشان که از باقی سالن جدا بود و زاغ سیاه او را چوب می‌زد؛ از خودش و این حجم از تحمل راضی بود اما نمی‌دانست برای روزهای بعد از اینش با وجود این‌همه تردید چطور می‌تواند راضی باقی بماند، رامین که آرام زد پشتش و گفت:
- قهوه می‌خوری؟
خیلی زود سر تکان داد و گفت:
- آره تلخ، تلخِ تلخ.

***
رویا به سینی روی میز خیره شد، ظرف کوچک پولکی، خرما، قند و دو استکان چای تازه‌دم که وسط قرمز-قهوه‌ای خوشرنگش یکی یک غنچه گل سرخ به چشم می‌خورد؛ با حسرت اما تمجیدی واقعی چشمانش را بالا کشید و روبه مارال گفت:
- خوش سلیقه‌ای!
مارال لبخند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 5)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا