• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

مطلوب رمان غم جاودان | م. اسماعیلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع م . اسماعیلی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 104
  • بازدیدها 2,156
  • کاربران تگ شده هیچ

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
1,054
پسندها
5,487
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #101
زمستان سردی بود و با یادآوری نبودنِ عزیزترین‌ها درزندگیشان این سردی چند برابر می‌شد؛ همگی مثل شیرمراقب مارال بودند و زن‌عمو جمیله هم یک‌ماهی می‌شد که آمده بود تهران و پیش مارال مانده بود؛ شوق و ذوق عید و خانه تکانی و خرید و هزارتا بهانه واسه شروع سال جدید اصلاً درخانه آن‌ها رنگ و بویی نداشت و هرروز که می‌گذشت بیشتر از روزهای قبل حس می‌کردند که به تکرار و یکنواختی رسیدند، باید تکلیف دوتا زندگی این وسط معلوم می‌شد تا هم یوسف با خیال راحت‌تر می‌رفت و هم زن‌عمو جمیله اما واقعیت این بود که نه مارال راضی به بازگشت می‌شد و نه دانیال می‌خواست که در این بلبشو اسمی از رویا آورده شود؛ حالا وقتِ رونمایی از دختری نبود که یک سال تمام تو دست و پایش می‌چرخید و باهاش تا ناکجای احساسات رفته بود، عقل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
1,054
پسندها
5,487
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #102
- مارال، دانیال با اون دختر هیچ آینده شیرینی نمی‌تونه داشته باشه، همیشه سایه یه گذشته تلخ و شوم باهزارتا عواقب بدتر دنبالشه، پسرعموی کله‌خرابت الان داغه و نمی‌فهمه، بذار باهاش بره زیر یه سقف... .
آمدن زن‌عمو جمیله به پذیرایی و گذاشتن سینی چای وسط میز کلام نیک‌نهاد را قطع کرد؛ هر دو دوست بانگاه بقیه حرف‌هایشان را زدند و مارال دیگر نتوانست چیزی بگوید چون همیشه اسم دانیال مُهر سکوتی بود وسطِ تمام دلنگرانی‌ها و آشوب‌هایش.

فصل دهم

گوشی موبایل را جاداد زیر گوش و شانه‌ش و با لبخند در حالی‌که پخش را داخل داشبورد می‌گذاشت گفت:
- به خدا که جدیداً کم میارم مقابل محبت‌های یهویی‌ات، خودت می‌دونی که جبران بلد نیستم واگرنه... .
رامین با قهقهه مخصوص خودش گفت:
- آره... آره می‌دونم.
مدارک ماشین را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
1,054
پسندها
5,487
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #103
صدای زن‌عمو جمیله گرفته شده بود، شاید گریه بعد از بغض بود شاید هم:
- مارال از خداشه که بمونه، شاید اگه ایلیا این‌جا خاک نمی‌شد دل کندن براش آسونتر بود اما حالا، نشدنیِ.
با لبخند، خیره شد به در گاراژی آپارتمان رویا اینا و بعد گفت:
- میام خونه باهم حرف می‌زنیم، همگی باهم، من، یوسف، شما، مارال، خیالتون راحت باشه مثل یه عقاب بال‌هامو باز می‌کنم روی سرش، نمی‌ذارم حس کنه تو این شهر بی‌پناهه، حتی یک ثانیه.
دلِ جمیله خانوم که قرص شد با خداحافظی کوتاهی ارتباط را قطع کرد؛ بی دلیل نبود که همیشه رو او حساب جداگانه‌ای باز می‌کردند، دانیال سوا از یوسف و یونس هوای خانواده آن‌ها را زیاد داشت.
دانیال بالاخره شماره رویا را یافت و بی‌مکث تماس گرفت، صدای هر یک زنگ کوبش محکمی بود روی قلبِ پر اضطرابش، پس چرا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
1,054
پسندها
5,487
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #104
- همش همین بود.
دانیال زیرچشمی و ناباورانه نگاهش کرد و گفت:
- از کجا مطمئن باشم همش همینه؟ برفرض هم اگه درست باشه چرا به پلیس هیچی نمیگی؟ مثلاً می‌خواد چکار کنه؟
رویا زودی اشکِ نشسته وسط گونه‌هایش را با پشت انگشت زدود و گفت:
- چطوری به پلیس بگم وقتی تهدید می‌کنه فیلممُ پخش می‌کنه؟ من ازش می‌ترسم دنی.
دانیال عصبی شد و صدا بالا برد:
- شش ماهه داره میاد سراغت، تهدیدت می‌کنه، اون‌وقت الان به من میگی ازت فیلم داره؟ فیلم هشت سال پیشُ، رسماً منو به بازی گرفتی نه؟
رویا خودش را جلو کشید و درحالی‌که به او نزدیکتر می‌شد گفت:
- بازی چیه دنی، گوش کن... .
- نه تو گوش کن، من هنوز گوش‌هام اون‌قدر دراز نشده که هر اراجیفی رو بگی باورشون کنم، میگی پول می‌خواد، میگی حق‌السکوت می‌خواد، میگی دست از سرت بر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

م . اسماعیلی

گوینده انجمن
گوینده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/5/21
ارسالی‌ها
1,054
پسندها
5,487
امتیازها
23,673
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • نویسنده موضوع
  • #105
یک ساعتی درخیابان‌های منطقه آن‌ها کوچه پس‌کوچه‌ها را بالا و پایین کرد و وقتی دید آرام نمی‌گیرد دوباره برگشت و سوار ماشینش شد، شاخه گل رز که تقریباً پلاسیده شده بود هنوز روی صندلی قرار داشت؛ فکر می‌کرد امشب خیلی عاشقانه شروع شود و عاشقانه‌تر تمام شود اما خواب و خیالاتش شد سراب و... .
شاخه گل را برداشت و خیلی زود از شیشه انداخت بیرون و بعد از عقب‌گرد کردن از کوچه آن‌ها خارج شد و به دهمین تماس رویا که در این یک ساعت رو گوشی‌اش افتاده بود هم جوابی نداد.

***
دوربین را چرخاند دور تا دور خانه و روی یوسف نگه داشت و بعد گفت:
- اینم قل یه دقیقه بزرگترتون، بفرمایید عیدُ تبریک بگید.
یونس کنار مژده بود و با لبخند داشت به یوسفی نگاه می‌کرد که مشغول جا دادن چند کتاب قطور تو کارتن وسایل شخصی‌اش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : م . اسماعیلی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا