نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جمجمه‌ی شیطان | معصومه.عین کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع masoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 162
  • بازدیدها 3,983
  • کاربران تگ شده هیچ

masoo

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
215
پسندها
1,348
امتیازها
8,113
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #161
همین، حرف دیگری نزد و تماس را قطع کرد تا پس از پیچیدنِ صدایش در گوش کیهان و سمیعی و البته میثاقی که پشت به آن دو، مقابلِ پنجره ایستاده و جرعه‌ای از تلخی قهوه را راهی گلویش می‌کرد، صدایِ بوق باشد که شنیده شود. میثاق، فنجان سفید رنگ را پایین آورده، حلقه‌ی انگشتش دورِ دسته‌یِ آن را تنگ‌تر کرد و نیشخندی زد. شنیدنِ صدایِ او، آن هم پس از سال‌ها و دورتر از اولین بارِ شنیدنش، حس عجیبی به جانش سرازیر می‌کرد، حسی شکل گرفته از چندین حسِ دیگر، خشم، نفرت، کینه! حسی که پا می‌فشرد رویِ گلویش و بانگِ انتقام سر می‌داد. نگاهِ مشکینش، خیره به نقطه‌ای نامعلوم، لحظه‌ای درخشید، چون مشکیِ دیده‌گانِ پاشا ولی دور از آن درخشش. پاشا، لبه‌یِ موبایل را تکیه داده به چانه‌اش، افکارش را حولِ قرارِ عصر و طرف قراردادی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
215
پسندها
1,348
امتیازها
8,113
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #162
صحرا یکه خورده از شنیدنِ صدایِ او، لحظه‌ای شانه‌ای بالا پراند و سپس بی‌حرکت سر جایش ماند. دستش را جدا کرده از یقه‌اش، شفیع که قدمی پیش آمد و درست با دو قدم فاصله از او، پشت سرش متوقف شد، چهره‌ای عادی به خودش گرفت و فاصله گرفته از آن جا خوردن، آدامسی که گوشه‌یِ دهانش نگه‌داشته بود، با حرکتی کوتاه زیر دندانش برد و همزمان با جویدنش، سمتِ شفیع چرخید.
چین ریزی داده به پیشانیش، با چهره‌ای طلب‌کار، خیره به اویی که از گوشه‌یِ شانه‌یِ صحرا، نگاهش را به داخلِ اتاق می‌دوخت، گفت:
-جنی چیزی هستی یهویی ظاهر میشی؟
شفیع چشم از آن چند نفر گرفت و حینی که با نوک انگشت؛ انتهایِ سیگارش را می‌تکاند، نیم قدمی پیش گذاشت و گفت:
-پرسیدم اینجا چیکار می‌کنی؟
صحرا عقب نکشیده از موضعی که گرفته بود، دست به سینه شد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

masoo

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
215
پسندها
1,348
امتیازها
8,113
مدال‌ها
8
  • نویسنده موضوع
  • #163
دستش را جلو برد و ضربه‌ای زده به شانه‌یِ میثاق، همان‌طور متعجب رهایش کرد و رفت.رفت و میثاق ماند و گیجی که حاصلِ شنیده‌هایش بود. باید حواسش را بیشتر جمعِ صحرا می‌کرد؟ پیشتر صحرا را از هر بابت امتحان کرده بود و اعتماد داشت به مورد اعتماد بودنش ولی اینکه شفیع می‌گفت برای اعتماد زود است، بذرِ شک را درون قلبش می‌کاشت.بذرِ شکی که عاملش، دور شده از آن سوله و ایستاده در محوطه‌اش، موبایل را گرفته کنارِ گوشش، خطاب به فردِ پشت خط، همانی که نامش با تک حرفِ D ذخیره شده بود، آرام و محتاط گفت:
-دارم می‌گم یهویی پیداش شد، پشت سرم چشم دارم مگه؟
مردِ نشسته رویِ صندلیِ چرخدار، با آن چشمانِ مشکی و خیره به گوشه‌ای از میز و اخمی رویِ چهره‌اش، گفت:
-مگه نگفتم حواست جمع باشه؟
صحرا لحظه‌ای نگاهش را به اطراف داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : masoo

موضوعات مشابه

عقب
بالا