متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان عشق در چشم‌های توست | کژال احمدی کاربر انجمن یک رمان

kazhal_ahmadi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
34
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
عشق در چشم‌های توست
نام نویسنده:
کژال احمدی
ژانر رمان:
#عاشقانه #درام
کد رمان: 5661
ناظر: Mobina.yahyazade Mobina.yahyazade

خلاصه:
لورا و کلیئون تا ابد به همدیگر عشق می‌ورزند؛ ولی در طی این داستان آنها خاطرات بد و خاطرات خوشی را هم پشت سر می‌گذارند. عشق میان آنها همیشه جریان دارد و زندگی آنها با عشق بی‌پایان تمام خواهد شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : kazhal_ahmadi

ANAM CARA

کاربر قابل احترام
سطح
32
 
ارسالی‌ها
2,060
پسندها
26,214
امتیازها
51,373
مدال‌ها
43
سن
19
  • #2
C832C135-713C-4B73-9F8B-4C6EF3835B2F.jpeg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : ANAM CARA

kazhal_ahmadi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
34
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #3
فصل اول
سلام! اسم من لورا اسکات است. 19 ساله اهل هامبورگ(آلمان)، هستم.
اینجا قرار است شما تمام اتفاقات خوب و بد زندگی من را بدانید.
من هیچ‌وقت پدر و مادر واقعی‌ام را ندیده‌ام و آنها را نشناخته‌ام چون آنها من را از وقتی که به دنیا آمده‌ام ترک کرده‌اند و من در جایی به نام(پرورشگاه) بزرگ و بالغ شده‌ام.
در آنجا برای ما خیلی ظلم میشد، ما در آنجا حق انتخاب، گریه کردن را نداشتیم همیشه باید ساکت می‌شدیم و بر طبق قوانین آنجا رفتار می‌کردیم.
بذارید چند نمونه از شکنجه‌های آنها را بگویم. اولین تنبیه (اتاق سیاه) این اتاق در زیر زمین پرورشگاه بود که هیچ چیز نداشت حتی پنجره دیوار اتاق هم سیاه بود و یک تخت خواب در وسط اتاق قرار داشت که ما را با سه کمربند قهوه‌ای به تخت می‌بستند تا نتوانیم حرکت کنیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : kazhal_ahmadi

kazhal_ahmadi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
34
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #4
فصل اول

مقدمه:

سلام! اسم من لورا اسکات است. 19 ساله اهل هامبورگ (آلمان)، هستم.
اینجا قرار است شما تمام اتفاقات خوب و بد زندگی من را بدانید.
من هیچ‌وقت پدر و مادر واقعی‌ام را ندیده‌ام و آنها را نشناخته‌ام چون آنها من را از وقتی که به دنیا آمده‌ام ترک کرده‌اند و من در جایی به نام (پرورشگاه) بزرگ و بالغ شده‌ام.
در آنجا به ما خیلی ظلم میشد، ما در آنجا حق انتخاب، گریه کردن را نداشتیم همیشه باید ساکت می‌شدیم و بر طبق قوانین آنجا رفتار می‌کردیم.
بذارید چند نمونه از شکنجه‌های آنها را بگویم. اولین تنبیه (اتاق سیاه)، این اتاق در زیر زمین پرورشگاه بود که هیچ چیز نداشت حتی پنجره دیوار اتاق هم سیاه بود و یک تخت خواب در وسط اتاق قرار داشت که ما را با سه کمربند قهوه‌ای به تخت می‌بستند تا نتوانیم حرکت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : kazhal_ahmadi

kazhal_ahmadi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
34
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #5
بالاخره آن روزی که همیشه آرزویش را داشتم فرا رسید! یک خانواده من را در دوازده سالگی به فرزند خواندگی قبول کردند. آن روز خیلی برایم باارزش بود، حس آزادی می‌کردم چون از جهنم آزاد شده بودم! آنها از همان روز اول خیلی مهربان و خونگرم و دلسوز بودند.
من را به خانه‌شان بردند و اتاق من را نشان دادند من برای خودم یک اتاق داشتم آنها برایم لباس‌های خیلی زیبایی خریده بودند با اسباب بازی‌های جذاب و دوست داشتنی!
بذارید شما را با خانواده جدیدم معرفی کنم!پدر عزیزم جین اسکات و مادر دلسوزم مری اسکات من آنها را واقعا خیلی دوست دارم، چون همیشه مثل پدر و مادر واقعی من بودند و من هیچوقت پیش آنها احساس اضافه بودن نمی‌کردم چون آنها من را خیلی دوست داشتند و همیشه سعی می‌کردند من را خوشحال کنند همیشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : kazhal_ahmadi

kazhal_ahmadi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
34
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #6
دختری را در سالن دیدم و نظرم را جلب کرد، کنارش رفتم و با او آشنا شدم، اسمش تینا بود و اسم دوست پسرش جک آنها واقعا به هم می آمدند.
او ادعا دارد که واقعا خیلی عاشق هم هستند. کلاس‌های امروز تمام شد و من چون خیلی خسته بودم مستقیم به خوابگاه رفتم و خوابیدم. امروز روز دهم زندگی من در پاریس هست و من دیگر کاملا به اینجا عادت کردم و قضیه‌های دانشگاه را کاملا می‌دانم برای مثال اینجا یک پسر به نام کلیئون هست که همه دخترا عاشقن ولی ظاهرا به همه محل نمیده!البته به گفته مردم من شخصا او را از نزدیک ندیده‌ام و نمیشناسم.
دوباره یک صبح عالی! بیدار شدن با زنگ مادرم، آنها واقعا نگران من هستند. داشتم با آنها حرف می‌زدم که یک خبر خوبی به من دادند! پدرم برای من یک ماشین خریده چون می‌داند اینجا رفت و برگشت بدون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : kazhal_ahmadi

kazhal_ahmadi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
34
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #7
گوشی ام اصلا باز نمی شد و دیگر از کار افتاده بود. به یک کافه رفتم و یک اسپرسو سفارش دادم و بعد از خوردن آن یکم پیاده روی کردم و به خوابگاه رفتم و خوابیدم.
باز هم یک صبح صورتم را شستم و لباسهایم را پوشیدم امروز قرار بود من زودتر به دانشگاه برم تا جزوههایم را از استادم بگیرم وقتی داخل کلاس شدم روی میزم یک گوشی و یک نت وجود داشت که داخل نت نوشته شده بود:
(این گوشی رو بردار و دیگه حسابمون تکمیل شه! کلیئون..)
گوشی را با نت برداشتم و منتظر بودم تا کلیئون بیاید بعد از اومدن او رفتم پیشش و گوشی را پرت کردم و بهش گفتم:
- من به تو نیاز ندارم و ازت تلفنی نخواستم! گوشیتو بردار برو بچه پولدار!
و گفت:
- تو ازم گوشی نخواستی ولی خریدم تا بری دیگه نبینمت در ضمن اینجا به دخترایی مثل تو جا نداریم یا مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : kazhal_ahmadi

kazhal_ahmadi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
34
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #8
تعجب کرده بودم که چطور قرار است از من عذر خواهی کند. ولی قبول کردم و آرتمیس گفت:
- باشه پس من میام دنبالت!
قبول نکردم و بهش گفتم:
- نیاز نیست من خودم میام، ولی بعد از اصرارهای زیادش قبول کردم و جلوی خوابگاه من قرار گذاشتیم که ساعت 8:30 عصر دنبال من بیاید.
از دانشگاه در امدم و زود به خوابگاهم رفتم و کمدم را باز کردم ولی دیدم چیز خیلی قشنگ و مجلسی هم ندارم برای پوشیدن و بعد زود به مرکز خرید رفتم و بعد از دیدن لباس های گران، ناامید شدم و دیدم که نمیتوانم هیچوقت یکی از انها را بخرم و از مرکز خرید بیرون امدم،
و رفتم سراغ ارزان سرا های پایین شهر و لباس مدنظرم را که دو تکه بود دامن و بلوز با رنگهای سفید و ابی اسمانی پیدا کردم و زود خریدم و رفتم به خوابگاه تا حاضر شوم.
زود یک دوش گرفتم و لباسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : kazhal_ahmadi

kazhal_ahmadi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
34
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #9
و بعد بهم گفت:
- پس برو خوش بگذرون و شلوغی نکن و بعد برو.
و بعد از پیشم رفت و یک دختر سراغم امد با اون چهره نفرت انگیزش و به من به زبان فرانسوی گفت:
- هی دختر اولین باره تو رو تو پارتی میبینم اونم کنار کلیئون! حالا برام مهم نیست چه کسی هستی و میخوای چه غلطی بکنی ولی کلیئون مال منه اونو فراموش کن وگرنه عاقبت بدی برات داره عزیزم!
و چون کنار استخر بودیم من را به داخل استخر هل داد و رفت و من داخل استخر افتادم! یادم رفته بود بهتون بگم من از بچگی فوبیای افتادن به استخر و دریا و اینا رو داشتم و تا حالا اصلا شنا کردن بلد نبودم!
در حالی که داخل آب افتادم هیچ چیز نمیشنیدم و هم استرس داشتم تا خودم را نجات دهم و هم حس ارامش داشتم چشمهایم تار میدید و تنها چیزی که میدیم رنگ ابی بود دیگر نمیتوانستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : kazhal_ahmadi

kazhal_ahmadi

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
9
پسندها
34
امتیازها
33
  • نویسنده موضوع
  • #10
بعد رفتم ولی چون شب بود هیچ تاکسی یا ماشینی از جاده رد نمیشد پس تصمیم گرفتم تا یه راهی پیاده بروم تا وقتی که یک ماشینی رد شه! با لباس و و موهای خیس راه افتادم و در حالی که از خودم متنفر بودم که چقدر ساده هستم یک ماشین نزدیک میشد ولی چون شب بود و نور چراغ های ماشین مستقیم به چشمام میزد، نمیدانستم که چه کسی هست و فقط می‌خواستم سوارش شوم چون واقعا سردم شده بود!
ماشین را با دستم نگه داشتم و زود سوارش شدم و وقتی موهایم را کنار کشیدم دیدم کلیئون بود و خواستم پیاده شوم، ولی درها را قفل کرد و گفت:
- بشین و تکون نخور و سعی نکن از ماشین پیاده شی! خوابگاهت کجاست؟
و بعد بهش گفتم:
- چی؟ تو از کجا می‌دونی من تو خوابگاه زندگی می‌کنم؟
بهم گفت:
- من همه چی رو در موردت میدونم! سردت شده نه؟ بذار بخاری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : kazhal_ahmadi

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا