- ارسالیها
- 10
- پسندها
- 37
- امتیازها
- 33
- نویسنده موضوع
- #11
وقتی شارلین داشت رمان خود را میخواند، معدهدرد شدیدی داشتم و میدانستم که این از استرس زیاد است. بعد از دقایقی که ارائهی شارلین تمام شد، نام من را از روی لیست صدا زدند. آرام بلند شدم و به روی صحنه رفتم. نگاهی به جمعیت کردم و دیدم همه نشستهاند، چشمان زیادی به من نگاه میکنند. استرس گرفته بودم. چند نفس عمیق کشیدم و در حالی که سکوت همهجا را پر کرده بود، شروع به صحبت دربارهی رمانم کردم. تمام تمرکزم را جمع کرده بودم، ولی معدهدردم شدیدتر میشد و احساس حالت تهوع به من دست میداد. با این حال، سعی میکردم آرامش خودم را حفظ کنم.
در حین صحبت کردن، به یاد تمام زحماتی که برای نوشتن این رمان کشیده بودم افتادم. هر صفحهای که نوشته بودم، یادآور شبهای بیخوابی و افکار پر از ایدههای جدید بود. به...
در حین صحبت کردن، به یاد تمام زحماتی که برای نوشتن این رمان کشیده بودم افتادم. هر صفحهای که نوشته بودم، یادآور شبهای بیخوابی و افکار پر از ایدههای جدید بود. به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر