• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان من ارگ بمُ تو نقش جهانی | فاطمه محمدی اصل کاربر انجمن یک رمان

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
معذب شده سر تکان می‌دهم و روسری کوچک سفید روی سرم را جلو می‌کشم:
- پرسیدن داره؟ آره تنها میرم.
در رژلب را می‌گذارد و پر شوق بدون توجه به آدم‌های ایستاده در ایستگاه گونه‌ام را بوسه باران می‌کند.
چربی لبانش را احساس می‌کنم.
دندان روی هم کیپ کرده جلوی دستانم را می‌گیرم تا او را کنار نزنند.
هلیا با پای پیاده می‌خواست برود پاتوق، بچه‌های دانشگاه گفته بودند در کافه‌ی همیشگی‌شان جمع شده‌اند؛ این دورهمی‌ها بدون حضور هلیا که معنا نداشت.
هلیای همیشه پایه ثابت خوش گذرانی و غیبت‌هایشان بود... .
ماشینی نقره‌ای جلوتر از ما با جیغی تیز روی ترمز می‌زند.
هلیا هنوز دارد قربان صدقه‌ام می‌رود.

با خواندن شماره پلاک می‌فهمم آمده مرا به خانه برساند.
با عجله دست روی شانه‌ی هلیا می‌کوبم، نمی‌دانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
پلک از هم باز می‌کنم.
درون شیشه‌های بخارگرفته، چراغ‌های شهر کش می‌آمدند و می‌رقصیدند.
ماشین میان بوق‌های ممتدد دیگر سواری‌ها متوقف می‌شود و صدای رانندهِ کم سن دوباره پابرهنه خلوتم را برهم می‌زند.
- این ساعت خیابونا خیلی شلوغ میشه.

اشکی روی گونه‌ام غلت می‌خورد.
با یک تصمیم ناگهانی کف دستم را روی دهان می‌کوبم، مگر من اجازه باریدن دادم که اشک‌هایم شروع کردند؟
خیابان پر بود از ترافیک، از هجوم چراغ‌های قرمز، از آدم‌هایی که نه حوصله داشتند و نه دل خوشی از یک دیگر.
- مسیر شما هم ماشالا دوره... ولی خب دروغ چرا باید یه جوری سر کرد. دوستتون...دوستتون بود دیگه؟ یه کم کرایه بیشتر کارت به کارت کردن که شما معطل نمونی من... .
با صدایی که از بغض زیر و خفه شده میان حرفش می‌غرم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
ضربه‌ها را از شدتِ خشم و ضعیف بودنم محکم‌تر می‌زنم.
قلبم به جای سینه انگار در گوش‌هایم می‌کوبید و رگ‌ِ روی پیشانی‌ام نبض می‌زد.
انگار این موجودِ عاصی من نیستم که دستگیره در را می‌کشد و وسط خیابان در ماشین باز می‌شود.
- چه غلطی می‌کنی احمق؟
صدای ترمزِ ناگهانی و پرت شدم به جلو، مثل ریسمانی محکم مرا از غرق شدن در حمله عصبی بیرون می‌کشد.

رانندهِ جوان در حال معذرت خواستن از دیگران چراغ خطر می‌زند، پیاده می‌شود و با ترس در سمت مرا کامل باز می‌کند.
گویا بار اولش بوده که دیوانه می‌بیند.
در حالی که دستانِ لرزانش را روی سقف ماشین تکیه می‌دهد به داخل دراز شده، با صدایی بغض‌آلود می‌پرسد:
- خانم…تروخدا چرا اینجوری شدی، آب بیارم؟
حالا که خیره‌اش هستم بسیار جوان است، شاید تازه از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
از در باز خم شده است به داخل، و صدایش آرام‌ برعکس دقایقی قبل به گوش می‌رسد:
- یه چندتا خیابون مونده تا مقصد ولی پیاده نرو، من می‌مونم کنارت تا آروم شی.
گفته‌هایش ساده بودند؛ اما برای منی که روز سختی داشتم، مثلِ طنابِ نجاتی موقت عمل می‌کند.

آب را با دست لرزان می‌گیرم، لب‌های یخ‌زده‌ام را روی دهانه بطری گذاشته و جرعه‌ای می‌نوشم.
سرم را عقب کشیده آب از میان لبانم روی پوست گلویم سرازیر می‌شود.
باز پسر نگران نگاه می‌کند.
- همه رو نکش بالا که، نفس بگیر.
می‌گوید و خودش یک نفسِ طولانی می‌کشد.
نمی‌دانم چرا بر سرش فریاد نمی‌زنم که در کارهایم فضولی نکن، کسانی که مهربانی‌های دروغین برایم خرج می‌کردند را دوست نداشتم. در عوض از او تقلید می‌کنم.
یکی، دو تا، سه تا نفسِ عمیق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #45

آدم تشکر کردن نبودم؛ کسی را لایقش نمی‌دانستم.
او در جوابم سر تکان می‌دهد، لبخندی بی‌ادعا می‌زند و می‌رود؛ مثلِ کسی که واقعا قهرمانست، بدون انتظارِ تشکری بزرگ.
دنباله لباس را حرصی زمین پرت می‌کنم، لعنتی دست و پا گیر دیگر سفید نبود سیاه‌تر از بختم شده.
خداروشکر در کوچه همسایه‌ای دیده نمی‌شود؛ اما تف تو روح آقای فتوحی که با پارک همیشگی ماشینش سر کوچه اجازه ورود هیچ سواری دیگری را نمی‌داد، و حالا من باید با این شکل و شمایل درازی یک کوچه قدیمی را طی کنم.

سکوت سنگین، صدای تلویزیون همسایه را واضح به گوش می‌رساند.
لبی به دندان کشیده زیر نور تیر برقِ کم‌سو صدا پاشنه‌های کفشم در کوچه می‌پیچد.
بچه‌ گربه‌ای نارنجی آن وسط داشت کیسهِ آشغال‌های همسایه که در جوب انداخت ذت پاره می‌کرد.
خیره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
حالا من لبانم بی حرف همانند ماهیِ نیمه جان تکان می‌خورد. قدم‌هایم شل و وارفته عقب می‌روند، فرار؟ به کجا؟!
تق...تق، نوای پاشنه کفش‌هایم موسیقی ترسناکی برای پس زمینه شده است که سوسک‌های کوچه را هم در سوراخی پنهان کرده.
شیده‌ای با شجاعت در وجودم نعره می‌زند:
«پرده‌‌های تئاترربالا رفته و حالا باز هم وسط صحنه‌ دیگر قرار گرفته‌ای».
چشم نمی‌بندم، چون او به من، شبیه اقیانوس به قایقی سوراخ خیره شده... .
از همان دور دستش را تا جلوی پیشانی و کلاه شاپو معروفش بالا می‌آورد.
حرکتی کوتاه و مختصر، انگار می‌خواست بگوید «سلام»؛ ولی همین کافی است تا باز نفسم در سینه‌ دست و پایش را گم کند.
نمی‌دانم چه در انتهای دلم می‌جوشد، ترس؟ عقل؟ نادانی و شاید دانایی، هر چه که هست وادارم می‌کند تا بدون فکر به سمت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
مستانه می‌خندم، بلند و پر استرس، شبیه رقص روی لبهِ شمشیر... .
دست‌هایم بی‌‌مکث به دنبال کیفم روی لباس چنگ شدند، نبود!
دندان کیپ کرده صدای فریادم آنقدر بی‌صدا است که دلم برای خودم می‌سوزد‌
وقت را از دست نمی‌دهم، با بدبختی بدنم را محکم به در می‌کوبم، صدای پاره شدن زیر بغل لباس دلم را خنک می‌کند.
باز خودم را پر قدرت به در کوبیدم، مطمیئم که درِ قدیمی خانه بدون قفل و بند مقاوم نیست.

صدای خش‌خش کفش‌های چرمی‌اش را می‌شنیدم، نباید نگاهش می‌کردم و عقب می‌کشیدم.
از شدت رعشه‌ای که به بدنم افتاده نمی‌توانم محکم‌تر به در بکوبم.
سایه‌ پهن و بلندش روی دیوار کشیده می‌شود، نفسِ گرمش با بوی باروتی که عطرش است آمیخته و جانم را بالا میاورد، شنیدم که درست کنار گوشم لبخندزنان می‌گوید:
–...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
هنوز حیرت و زده و بی‌جانم... .
من فرار کرده بودم!
بیشانیِ پر دردم را به در تکیه می‌دهم و در دل خدا را صدا میزنم تا آرامم کند، قطعا امشب دیوانه می‌شدم.
هنوز گرمای تنم برنگشته که صدایش از آن سوی در بدون‌ تعجیل در رگ‌هایم خانه می‌کند، انگار لحظه به لحظه این لحظه را زندگی کرده و خودش گذاشته تا بگریزم.
- شاهدخت، واقعا دلت برام تنگ نشده؟
سقوط از ارتفاع یا افت ناگهانی فشار، هر چه هست مرا زیر و رو می‌کند.
تکیه زده بر درِ نارنجی خانه، زانوهایم همانند برجی بی‌‌دوام می‌لغزند و همانجا روی کاشی‌های خیس، که می‌گفتند مادر حیاط را آب گرفته می‌نشینم.
کر بشوم من، صدایش گلایه داشت؟

انگشتانم هنوز رعشه دارند؛ ولی چیزی که رعشه واقعی به تار و پودم می‌انداخت آن لحن است...لحنی که انگار هیچ وقت از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
بینی‌ام هنوز از عطسه چین افتاده که یک ورق سفید آن هم در وسط گلدان نظرم را جلب می‌کند‌. گویا مادر فراموش کرده آن را بردارد.
خاک را با اخم کنار می‌زنم، اشتباه کردم برگه‌ای ساده نبود، یک نامه است.
مگر مادرم نامه می‌نوشت؟
نامه بی‌نشان را در دست میگیرم و پشت رو می‌کنم. از تعجب کم مانده شاخ در بیاورم.
روی پا ایستاده با چند قدم کنار حوضِ کوچک حیاط می‌روم. اول قصد دارم از مادرم سوال کنم؛ اما کنجکاوی امان نمی‌دهد.
پاکت نامه را با همان دستان خاکی پاره می‌کنم.
انتظار دارم تمام صفحه پر باشد از کلمات و شاید نشانه‌ای از فرستنده.
ولی وقتی تای برگه سفید را باز می‌کنم.

در صفحه دست خطی آشنا دیده می‌شود که دیگر برای شناخت نیازی به نام ندارد، زیرا نمونه‌ای از همان خط را در دفترِ طراحی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

fatemehm.asl

گوینده آزمایشی + میکسر آزمایشی
نویسنده ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
25/1/22
ارسالی‌ها
261
پسندها
1,642
امتیازها
10,013
مدال‌ها
10
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
در خانه را باز کرده دست روی سینه می‌گذارم و از یک تا ده می‌شمارم تا احساساتم را کنترل کنم... .
درِ ورودی خانه‌‌یمان دو لنگه است، از چوب کهنه‌ی گردو ساخته شده و رنگ فیروزه‌ای‌اش سال‌هاست زیر آفتاب پوسته‌پوسته داده. قاب‌ها را شیشه‌هایی ریز و چهارگوش پر کرده‌اند که هرکدام خطی مایل از غروب را در خود نگه داشته‌اند. وقتی آفتاب می‌تابد لکه‌های نور از میانشان روی کف حیاط می‌رقصد، انگار هزار حشره‌ی طلایی در هوا شناور شده باشند.
دستگیره‌های برنجی‌اش هنوز برق می‌زنند، هرچند صدایشان موقع باز و بسته شدن مثل سرفه‌ پیرزنی است که از خواب بیدارش کرده باشی. همیشه بوی دمنوش و بخار چای از پشت همین درها بیرون می‌زند.

شب‌ها، مثل الان وقتی چراغ مهتابی حیاط روشن می‌شود، شیشه‌های در مثل دو چشم خیره به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا