- تاریخ ثبت‌نام
- 25/1/22
- ارسالی‌ها
- 261
- پسندها
- 1,642
- امتیازها
- 10,013
- مدال‌ها
- 10
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #31
-
تذکر:
نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.
مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:
1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)
2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی
3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.
و...
قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:
1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.
2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.
3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:
4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آنها امید نوشتن خواهید داد.
در حال تایپ رمان من ارگ بمُ تو نقش جهانی | فاطمه محمدی اصل کاربر انجمن یک رمان
- نویسنده موضوع fatemehm.asl
- تاریخ شروع
- پاسخ‌ها 54
- بازدیدها 2,908
- کاربران تگ شده هیچ
- تاریخ ثبت‌نام
- 25/1/22
- ارسالی‌ها
- 261
- پسندها
- 1,642
- امتیازها
- 10,013
- مدال‌ها
- 10
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #32
- تاریخ ثبت‌نام
- 25/1/22
- ارسالی‌ها
- 261
- پسندها
- 1,642
- امتیازها
- 10,013
- مدال‌ها
- 10
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #33
- تاریخ ثبت‌نام
- 25/1/22
- ارسالی‌ها
- 261
- پسندها
- 1,642
- امتیازها
- 10,013
- مدال‌ها
- 10
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #34
- تاریخ ثبت‌نام
- 25/1/22
- ارسالی‌ها
- 261
- پسندها
- 1,642
- امتیازها
- 10,013
- مدال‌ها
- 10
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #35
- تاریخ ثبت‌نام
- 25/1/22
- ارسالی‌ها
- 261
- پسندها
- 1,642
- امتیازها
- 10,013
- مدال‌ها
- 10
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #36
- تاریخ ثبت‌نام
- 25/1/22
- ارسالی‌ها
- 261
- پسندها
- 1,642
- امتیازها
- 10,013
- مدال‌ها
- 10
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #37
- تاریخ ثبت‌نام
- 25/1/22
- ارسالی‌ها
- 261
- پسندها
- 1,642
- امتیازها
- 10,013
- مدال‌ها
- 10
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #38
در حیاط میان آن همه مادر و پدر زانو زد و پیشانیم را بوسید، برق اشک را در چشمانش می‌دیدم، اشکی که برای خوشحالی شیده می‌ریخت.
من با اخم گونه‌اش را بوسیدم و خواستم آنجا را ترک کند. او برای زندگی هردویمان سخت کار می‌کرد بی انصافی می‌شد اگر برای اولین روز مدرسه نگهش می‌د‌اشتم و بخاطر من غید نصف حقوقش را میزد.
خودش دلش می‌خواست بماند.
با زور و لجبازی فرستادمش برود سر کار؛ اما خوب می‌دانستم از پشت نرده‌ها یواشکی نگاهم می‌کند.
بدون تردید کیفم را محکم چسبیدم و صف را پیدا کردم. نیم نگاهی هم خرج بچه‌هایی که برای خانوادشان دست تکان میدادند نکردم. آنید خودش می‌توانست از پس همه چیز بربیاید، او قوی بود.
تمام طول دبستان را آرام و بی صدا بدون حاشیه و شیطنت گذراندم.
نه که شیطنت نداشته...
من با اخم گونه‌اش را بوسیدم و خواستم آنجا را ترک کند. او برای زندگی هردویمان سخت کار می‌کرد بی انصافی می‌شد اگر برای اولین روز مدرسه نگهش می‌د‌اشتم و بخاطر من غید نصف حقوقش را میزد.
خودش دلش می‌خواست بماند.
با زور و لجبازی فرستادمش برود سر کار؛ اما خوب می‌دانستم از پشت نرده‌ها یواشکی نگاهم می‌کند.
بدون تردید کیفم را محکم چسبیدم و صف را پیدا کردم. نیم نگاهی هم خرج بچه‌هایی که برای خانوادشان دست تکان میدادند نکردم. آنید خودش می‌توانست از پس همه چیز بربیاید، او قوی بود.
تمام طول دبستان را آرام و بی صدا بدون حاشیه و شیطنت گذراندم.
نه که شیطنت نداشته...
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl
- تاریخ ثبت‌نام
- 25/1/22
- ارسالی‌ها
- 261
- پسندها
- 1,642
- امتیازها
- 10,013
- مدال‌ها
- 10
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #39
مشاور مدرسه تنها کسی بود که رازِ بزرگم را می‌دانست و ترحم در نگاهش ندیدم، فقط قصد کمک داشت. همین باعث شد اعتماد کنم و آن زن مهربان در آینده بهترین دوست مادرم بشود.
هر کسی به سمتم می‌آمد و درخواست دوستی می‌کرد، عملا از او فراری می‌شدم.
هر کجا که می‌دیدمش قایم می‌شدم و آرام به این واکنش غیر عادی می‌خندیدم.
شاید بچه‌های انگشت شماری مثل من وجود داشتند که یا خجالت می‌کشیدند و زیادی ساده بودند، یا هم از دوستی می‌ترسیدند.
منم دلیل خودم را داشتم.
فکر می‌کردم اگر کسی متوجه راز زندگیم، اینکه پدرم مارا ترک کرده بشود قرار است دلسوزی برایمان خرج کند.
تا اینکه بزرگ‌‌تر شدم.
برای ثبت نام اول راهنمایی در سالن ایستاده بودم و بروشور های روی تابلو را می‌خواندم.
کسی آرام به...
هر کسی به سمتم می‌آمد و درخواست دوستی می‌کرد، عملا از او فراری می‌شدم.
هر کجا که می‌دیدمش قایم می‌شدم و آرام به این واکنش غیر عادی می‌خندیدم.
شاید بچه‌های انگشت شماری مثل من وجود داشتند که یا خجالت می‌کشیدند و زیادی ساده بودند، یا هم از دوستی می‌ترسیدند.
منم دلیل خودم را داشتم.
فکر می‌کردم اگر کسی متوجه راز زندگیم، اینکه پدرم مارا ترک کرده بشود قرار است دلسوزی برایمان خرج کند.
تا اینکه بزرگ‌‌تر شدم.
برای ثبت نام اول راهنمایی در سالن ایستاده بودم و بروشور های روی تابلو را می‌خواندم.
کسی آرام به...
آخرین ویرایش
امضا : fatemehm.asl
- تاریخ ثبت‌نام
- 25/1/22
- ارسالی‌ها
- 261
- پسندها
- 1,642
- امتیازها
- 10,013
- مدال‌ها
- 10
سطح
9
- نویسنده موضوع
- #40
زمان گرفتن کارنامه میان ترم مادرم با زنی دوست شده بود که خانه آنها نزدیکی ما بود و دخترش به گفته مادرم همکلاسیم می‌شد.
کلی به جانم غر زد چرا با آن خانواده خوب زودتر آشنا نشدیم. من هم الکی برایش دستی تکان دادم و حرفش را تایید کردم.
در حال تخمه خوردن سرگرم دیدن یک برنامه مد و فشن بودم.
آخر سر هم فهمیدم دوستی که مادر عاشقش شده. مادر همان دخترکِ مو مشکی و ظریف هلیا خانم هست، کار سرنوشت دیگر... .
مادرهایمان با ذوق قرار دیدار می‌گذاشتند، مهمانی می‌گرفتند، مهمانی میدادند.
ما دونفر هم در کنارشان با اخم مگس می‌پراندیم. آنقدر این رفت و آمدها زیاد شد که رفاقت آنها جان گرفت دیگر اجبارن منو هلیا همراه هم شدیم.
اوایل حتی وقتی دوش به دوش هم ساعت هفت صبح به مدرسه...
کلی به جانم غر زد چرا با آن خانواده خوب زودتر آشنا نشدیم. من هم الکی برایش دستی تکان دادم و حرفش را تایید کردم.
در حال تخمه خوردن سرگرم دیدن یک برنامه مد و فشن بودم.
آخر سر هم فهمیدم دوستی که مادر عاشقش شده. مادر همان دخترکِ مو مشکی و ظریف هلیا خانم هست، کار سرنوشت دیگر... .
مادرهایمان با ذوق قرار دیدار می‌گذاشتند، مهمانی می‌گرفتند، مهمانی میدادند.
ما دونفر هم در کنارشان با اخم مگس می‌پراندیم. آنقدر این رفت و آمدها زیاد شد که رفاقت آنها جان گرفت دیگر اجبارن منو هلیا همراه هم شدیم.
اوایل حتی وقتی دوش به دوش هم ساعت هفت صبح به مدرسه...
آخرین ویرایش
