هرگاه میبینمت، جدال قلب و مغز در درونم رخ میدهد و دوئلی آغاز میشود...
قلبی که کور کورانه، همواره خواهان عشقیست نافرجام! و مغزی که از منطق دم میزند!
یکی میگوید بدون او نمیتوانم و دیگری با منطق سخن از فراموشی میزند...
چیزی در درونم میخواهد از احساسم بگویم ولی زبان در گفتنش به فرمان مغز میایستد!
با این حال، نمیدانم چرا برای خود سفسطه میبافم.
قلب شرورانه تو را میخواهد و مغزم پای رفتن را به جدایی میبرد.
اما این دوئل تا کی ادامه دارد؟
وقتی بُرد با قلب گستاخم است!