در مسیر زندگی
دست به دست هم به سوی مقصد عاشقی میرفتیم،
ناگهان من جا ماندم!
نه که از قصد باشد، نه ابدا!
تو گفتی باید "برگردی" و ناگهان چمدان خاطراتم گشوده شد
و مرا سرگردان مسیر روزگار کرد، این خاطرات!
دیروز، امروزی است که از فردا جامانده است
نفرت، عشقی است که از اعتراف وامانده است
مرگ، زندگی است که از حس تهی مانده است
ادمهای بد، ادمهای خوبی هستند که از اغوش یک دوست جا ماندهاند...!