متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته «تکراریه نه؟»|samiar7 کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع سامیار زاهد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 45
  • بازدیدها 2,119
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #21
خستم قدر یه دنیا ازت خستم... خسته از تو که حتی به حرفام گوش ندادی تا حرف حسابم رو بفهمی!
 
آخرین ویرایش
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #22
خنده های مصنوعیمو باور نکن


روح من داره با تمام وجود زار میزنه!
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #23
یه چند شبه نمیتونم بخوابم...

مدام کابوس میبینم..

احساس میکنم دارم میمیرم!
اگه مردم موا.. بیخیال اگه بمیرم اب از آبم تکون نمیخوره... خوش باش
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #24
انتظار...از اول عمر انتظار...انتظار تولد‌‌‌حرف زدنمدرسهدرسامتحاندوستبیرون رفتنکنکورجوابشدانش گاهدوستای بیشترازدواج

و الانم که انتظار مرگ!
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #25
یه جوری با من رفتار میکردی. «انگار دیونم!
یه جوری با من حرف میزدی «انگار احمقم نمیدونم!
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #26
رو ادم های اطرافتون به اندازه وجدانشون حساب باز کنید.چون بالاخره میرن،ترکتون میکنن،کارارو نصفه نیمه ول میکنن...

در اخر اونی که بی وجدان خطاب میشه شمایین، نه اونا!
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #27
ای کاش از اول میدونستم جاده ای که باهم قدم زدن درشو شروع کردیم به دره میرسه!...

مطمعن باش اون موقع حتی یه قدمم از جام تکون نمیخوردم!
 
آخرین ویرایش
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #28
یادمه اون روزو یادمه که با تمام عجله و بدون احساس ا‌مدی...اومدی تا باهم حرف بزنیم...ولی نه ماکه حرف نزدیم...
فقط این وسط تو روحه منو زدی/

یادمه روزیرو که با چشمای اشکی رفتنتو تماشا میکردم و تو اهرین جمله ای که برای خداحافظی گفته بودی«امیدوارم خوشبخت بشی بود.»

مگه میشه بدون تو خوشبخت بود؟
اگه که نه پس حاله الانم عادیه!
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #29
میدونی....الان میتونم چشم بسته هم بکشمت...اره چشم بسته!

نه از تکراری بودن نه!از عادت نه!از زیاد دیدنتو زیاد لمس‌کردن چهرت نه!...

اینا همه اثرات دیونه بودنه!

اثرات دیونه تو بودنه!

اثرات دیونگی و کنار تو بودنه!
 
امضا : سامیار زاهد

سامیار زاهد

نویسنده ادبیات
سطح
5
 
ارسالی‌ها
1,133
پسندها
50,842
امتیازها
61,573
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #30
بعضی وقتا فکر میکنم‌‌..

به خودم!

به تو!

به ما!

به اینکه کم کم ازت متنفر شدم.... به اینکه کم کم دارم از فکر کردن بهت متنفر میشم!

به اخلاقام فکر میکنم اینکه چهطور دوست داشتنت داره به نفرت تبدیل میشه!

اینکه چه طور فکرت داره از سرم میپره.

ولی‌خودم دوست ندارم فراموشت کنم:/

ولی به نظرم اینجوری بهتره!
 
امضا : سامیار زاهد
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا