سامیار زاهد نویسنده ادبیات سطح 5 ارسالیها 1,133 پسندها 50,842 امتیازها 61,573 مدالها 4 4/12/18 نویسنده موضوع #21 خستم قدر یه دنیا ازت خستم... خسته از تو که حتی به حرفام گوش ندادی تا حرف حسابم رو بفهمی! آخرین ویرایش 8/12/18 امضا : سامیار زاهد
سامیار زاهد نویسنده ادبیات سطح 5 ارسالیها 1,133 پسندها 50,842 امتیازها 61,573 مدالها 4 4/12/18 نویسنده موضوع #22 خنده های مصنوعیمو باور نکن روح من داره با تمام وجود زار میزنه! امضا : سامیار زاهد
سامیار زاهد نویسنده ادبیات سطح 5 ارسالیها 1,133 پسندها 50,842 امتیازها 61,573 مدالها 4 4/12/18 نویسنده موضوع #23 یه چند شبه نمیتونم بخوابم... مدام کابوس میبینم.. احساس میکنم دارم میمیرم! اگه مردم موا.. بیخیال اگه بمیرم اب از آبم تکون نمیخوره... خوش باش امضا : سامیار زاهد
یه چند شبه نمیتونم بخوابم... مدام کابوس میبینم.. احساس میکنم دارم میمیرم! اگه مردم موا.. بیخیال اگه بمیرم اب از آبم تکون نمیخوره... خوش باش
سامیار زاهد نویسنده ادبیات سطح 5 ارسالیها 1,133 پسندها 50,842 امتیازها 61,573 مدالها 4 4/12/18 نویسنده موضوع #24 انتظار...از اول عمر انتظار...انتظار تولدحرف زدنمدرسهدرسامتحاندوستبیرون رفتنکنکورجوابشدانش گاهدوستای بیشترازدواج و الانم که انتظار مرگ! امضا : سامیار زاهد
انتظار...از اول عمر انتظار...انتظار تولدحرف زدنمدرسهدرسامتحاندوستبیرون رفتنکنکورجوابشدانش گاهدوستای بیشترازدواج و الانم که انتظار مرگ!
سامیار زاهد نویسنده ادبیات سطح 5 ارسالیها 1,133 پسندها 50,842 امتیازها 61,573 مدالها 4 8/12/18 نویسنده موضوع #25 یه جوری با من رفتار میکردی. «انگار دیونم! یه جوری با من حرف میزدی «انگار احمقم نمیدونم! امضا : سامیار زاهد
سامیار زاهد نویسنده ادبیات سطح 5 ارسالیها 1,133 پسندها 50,842 امتیازها 61,573 مدالها 4 9/12/18 نویسنده موضوع #26 رو ادم های اطرافتون به اندازه وجدانشون حساب باز کنید.چون بالاخره میرن،ترکتون میکنن،کارارو نصفه نیمه ول میکنن... در اخر اونی که بی وجدان خطاب میشه شمایین، نه اونا! امضا : سامیار زاهد
رو ادم های اطرافتون به اندازه وجدانشون حساب باز کنید.چون بالاخره میرن،ترکتون میکنن،کارارو نصفه نیمه ول میکنن... در اخر اونی که بی وجدان خطاب میشه شمایین، نه اونا!
سامیار زاهد نویسنده ادبیات سطح 5 ارسالیها 1,133 پسندها 50,842 امتیازها 61,573 مدالها 4 9/12/18 نویسنده موضوع #27 ای کاش از اول میدونستم جاده ای که باهم قدم زدن درشو شروع کردیم به دره میرسه!... مطمعن باش اون موقع حتی یه قدمم از جام تکون نمیخوردم! آخرین ویرایش 9/12/18 امضا : سامیار زاهد
ای کاش از اول میدونستم جاده ای که باهم قدم زدن درشو شروع کردیم به دره میرسه!... مطمعن باش اون موقع حتی یه قدمم از جام تکون نمیخوردم!
سامیار زاهد نویسنده ادبیات سطح 5 ارسالیها 1,133 پسندها 50,842 امتیازها 61,573 مدالها 4 9/12/18 نویسنده موضوع #28 یادمه اون روزو یادمه که با تمام عجله و بدون احساس امدی...اومدی تا باهم حرف بزنیم...ولی نه ماکه حرف نزدیم... فقط این وسط تو روحه منو زدی/ یادمه روزیرو که با چشمای اشکی رفتنتو تماشا میکردم و تو اهرین جمله ای که برای خداحافظی گفته بودی«امیدوارم خوشبخت بشی بود.» مگه میشه بدون تو خوشبخت بود؟ اگه که نه پس حاله الانم عادیه! امضا : سامیار زاهد
یادمه اون روزو یادمه که با تمام عجله و بدون احساس امدی...اومدی تا باهم حرف بزنیم...ولی نه ماکه حرف نزدیم... فقط این وسط تو روحه منو زدی/ یادمه روزیرو که با چشمای اشکی رفتنتو تماشا میکردم و تو اهرین جمله ای که برای خداحافظی گفته بودی«امیدوارم خوشبخت بشی بود.» مگه میشه بدون تو خوشبخت بود؟ اگه که نه پس حاله الانم عادیه!
سامیار زاهد نویسنده ادبیات سطح 5 ارسالیها 1,133 پسندها 50,842 امتیازها 61,573 مدالها 4 10/12/18 نویسنده موضوع #29 میدونی....الان میتونم چشم بسته هم بکشمت...اره چشم بسته! نه از تکراری بودن نه!از عادت نه!از زیاد دیدنتو زیاد لمسکردن چهرت نه!... اینا همه اثرات دیونه بودنه! اثرات دیونه تو بودنه! اثرات دیونگی و کنار تو بودنه! امضا : سامیار زاهد
میدونی....الان میتونم چشم بسته هم بکشمت...اره چشم بسته! نه از تکراری بودن نه!از عادت نه!از زیاد دیدنتو زیاد لمسکردن چهرت نه!... اینا همه اثرات دیونه بودنه! اثرات دیونه تو بودنه! اثرات دیونگی و کنار تو بودنه!
سامیار زاهد نویسنده ادبیات سطح 5 ارسالیها 1,133 پسندها 50,842 امتیازها 61,573 مدالها 4 10/12/18 نویسنده موضوع #30 بعضی وقتا فکر میکنم.. به خودم! به تو! به ما! به اینکه کم کم ازت متنفر شدم.... به اینکه کم کم دارم از فکر کردن بهت متنفر میشم! به اخلاقام فکر میکنم اینکه چهطور دوست داشتنت داره به نفرت تبدیل میشه! اینکه چه طور فکرت داره از سرم میپره. ولیخودم دوست ندارم فراموشت کنم:/ ولی به نظرم اینجوری بهتره! امضا : سامیار زاهد
بعضی وقتا فکر میکنم.. به خودم! به تو! به ما! به اینکه کم کم ازت متنفر شدم.... به اینکه کم کم دارم از فکر کردن بهت متنفر میشم! به اخلاقام فکر میکنم اینکه چهطور دوست داشتنت داره به نفرت تبدیل میشه! اینکه چه طور فکرت داره از سرم میپره. ولیخودم دوست ندارم فراموشت کنم:/ ولی به نظرم اینجوری بهتره!