تو!
شبیه تکه ای خاص از یک فیلم تراژدی وشاید رمانتیکی
که تا بگویند فلان فیلم
همان تکه ی خاص را به یاد اورم
تو درست همان گونه ای!
که نامت در بین رقص باد بوزد
زیستن را به یاد می آورم
شده است واژگان نام کسی در خونت حل شود!
شده است عطر حرفهای کسی در نفست ذخیره شود!
شده است بی گدار به اب بزنی برای تصویر مزائیکی کسی
که در گوشه ی ذهنت قاب کردی!
اگر این شده ها،
شده؟
پس عاشقی
نوشتن از حال دگرگون سخت است
که گاهی برای بیان کردنش کلمه کم می آوری و واژه گم میکنی
نوشتن از حال دگرگون سخت است
که گاهی میمانی اینجا حالتت مبهم است؟
یا متعجب!
نوشتن ازش سخت
که قافیه بسازی یا ردیف
که جناس بنویسی یا سجع
ما ادم ها وقتی به چیزی یا کسی نمیرسیم
این حجم نرسیدن را با گریه واشک پر می کنیم
از جمله نرسیدن غیر ممکن
رسیدن اسمان به زمین است!
"وباران عاشقانه ای بیش نیست
برای زمین
که اسمان قصد پر کردن حجم نرسیدن را دارد"