روی سایت دلنوشته حال نااحوال من | _sanam_gh کاربر انجمن یک رمان

[sanam_gh_]

حال من را در این روزای سرد زمستانی، فقط سیگار خریدار است...

 

[sanam_gh_]

مگر دیگر از غرور لعنتی من، چیزی مانده که باز خرد شود؟

 

[sanam_gh_]

همه چی درست میشه و یک روز خوب میاد که منم لبخند رو لبام بیاد، اما تا اون‌روز من از همه بدم میاد..

 

[sanam_gh_]

تو بگو‌ واست چی کم گذاشتم؟
من فقط یک آدمِ ساده‌م
اگه از نظرت من بدم، اینو بگو به تمام عالم!
حالا که بدگرفته حالم، تو بگو چه‌جوری بشه آخه خوب، حالم!
تو بگو که چه‌جوری برگردم به خودم؟
وقتی که نبودش، دیگه بعد رفتنت هم غم لبخند رو از ل*با*م ربودش!

 

[sanam_gh_]

دگر از این غم‌ها رهایی نیابم...
دچار چه دردیست دل من،
که ندارد پایانی حال نااحوال من!

 

[sanam_gh_]

مثل اکسیژن می‌مانی که در غیابت، مرا هم به خودی خود خبری نیست!

 

[sanam_gh_]

در میان آدمان سنگ‌دل، چه کسی هست که حال مرا درک کند؟!

 

[sanam_gh_]

انگار ابرهای گرفته‌ی آسمان هم بهانه‌ای می‌خواهند برای باریدن!

 

[sanam_gh_]

آن‌چنان که درد فرا گرفته مرا
نمی‌توان توصیف کرد دیگر
حال خراب مرا!

 

[sanam_gh_]

یک حالیم
انگار که تو توهمم
سردرگمم
میون این آدما
چه بد گمم...!