روی سایت دلنوشته حال نااحوال من | _sanam_gh کاربر انجمن یک رمان

[sanam_gh_]

چه بزرگ است درد تنهایی که حال مرا به غم دچار کرده است...

 

[sanam_gh_]

گریخته‌ام دگر من از عشق‌های بی دوام، که فقط می‌آید تا از دلی گذر کند...

 

[sanam_gh_]

حالم را کَس نپرسید
احوالم را چه کَس دوا کند...؟

 

[sanam_gh_]

جوری شده حالم که
دیگه این دل پر غمم
کرده منو بدم
از همه آدما دیگه من زدم
این روزا زده به سرم
که از دنیاتون هم من برم...

 

[sanam_gh_]

چه حالی را گذر کرده دل پر غمم
چه گذر گاهی‌ست این دل که همه از آن می‌گذرند!
چه نا احوالی‌ها را دچارم
که این‌جا همه رهگذرند...!

 

[sanam_gh_]

چه وداعی‌ست مرا
هر که را جویا هستم
نیامده می‌رود!
انگاری که قراردادی‌ست میان هر آنچه خواهم نشود...

 

[sanam_gh_]

این حال بدِ مرا هیچ دوایی نیست
مثل هوای دلِ ابری‌ام که بارانی نیست
انگاری که مرا ز حال خوب سزایی نیست..

 

[sanam_gh_]

چه حالی‌ام امشب را که در کنج اتاق کز کرده‌ام
و از پشت پنجره به جای خالی ماه می‌نگرم...
می‌نگرم آن‌چنان که شاید به این انتظار بی‌هوده پایانی دهم!
اما...
آه از این نبودن‌ها که مرا در انتظار گذاشته‌اند
و حال مرا چه نااحوال کرده است...

 

[sanam_gh_]

چه حالِ سردرگمی دارم این روزهایی را که در نبودت سر کرده‌ام...

 

[sanam_gh_]

زمین خوردم؛ همون روزی که تو کنارم نبودی!
بلند میشم منم روزی
حسرت بخوری که
چرا کنارم نبودی...