متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دل نوشته بی نام | meli770کاربرانجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع S_MELIKA_R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 1,564
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #21
نمی دونم چند وقته که کلمات رو یادم میره.
می دونم چی میخوام بگما ولی یادم میرشون.
یکهو میمونم که اصلا چی می خواستم بگم،یا چی داشتم می گفتم.
مثل همین الان،یکهو یادم رفت چی داشتم می نوشتم.
شاید برای شلوغ بودن ذهنمه،شایدم برای خالی بودن ذهنم.
ولی اخه اگر خالی بود که این هم داستان وتخیل درست نمی کرد.
نمی دونم کی می خواد درست شه.که یک دفعه کلمات وجملات رو فراموش نکنم.
 
امضا : S_MELIKA_R
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] Bina.a

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #22
نمی دونم اگر ماتوی کره دیگه ای زندگی می کردیم.
الان کجا بودیم وچیکار می کردیم.
شاید تازه تمدن داشت شکل می گرفت.
شایدم الان اخر تمدن بود.
شاید هم وسطش بودیم.
نمی دونم،شاید اصلا وجود نداشتیم.
اصلا منی نبود که الان بشینه بنویسه وشمایی نبودی که بشینی بخونی.
شایدهم بودیم.
ولی چه شکلی؟
چجوری...
هیچ کسی نمی دونه.
فقط اون بالایی می دونه.
 
امضا : S_MELIKA_R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bina.a

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #23
به غیر ازاین حرف ها که دوباره دارن می گن زمین گرد نیست.
وکی گفته گرده؟!:|
حس عجیبه منه.
نمی دونم چرا وقتی شروع می کنم به کد زدن.
حس نوشتنم برای داستان هم اوج می گیره.
حالا هی قبلش خودمو بزنم هم فایده نداره.
احتمال یه حس حسادت...
نه حسادت نیست.... حسی شبیه به "رقابت" دارن.
خدا می دونه که برای همین یک کلمه که یادم رفته بود،دو دقیقه داشتم فکر می کردم.
به این نتبجه می رسم،که اگه خدا نخواد حتی یک کلمه پنج حرفی هم از یادت میره.
ولی به غیر از همه این ها.
چی شد که دوباره به این نتیجه رسیدن که زمین گرد نیست؟:|
 
امضا : S_MELIKA_R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bina.a

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #24
یه جایی خوندم که باید افسار دنیارو دستت بگیری وبعد بتازونی.
منم نشستم فکر کردم که چطوری می شه افسارش رو دست گرفت وتا نتونه سرپیچی کنه.
مثل اسب وحشی که فقط وفقط به دست یک نفر رام می شه.
می خواستم رامش کنم.
افسارشو گرفتم،با راهی که انتخاب کردم.
فقط تونستم توی مسیری که دارم می رم افسارش رو محکم بگیرم،البته نمی شه همیشه محکم گرفت.
بعضی اوقات باید رهاش کرد افسار رو،تا برای خودش بتازه،ولی نه خیلی زیادی.
ولی این رو نمی دونم واقعا افسارش رو گرفتم؟
اصلا می شه افسار دنیا رو دست گرفت؟!
شاید بشه.
چون هیچ چیزی نیست که توی این دنیا نشه.
 
امضا : S_MELIKA_R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bina.a

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #25
همین که نوشتن از کودکی رو جمع کردم وازش دست کشیدم.
خاطرات بیشتر وبیشتر حجوم اوردن.
جوری که اگر هر روز،یک نفر یا دونفر از کودکی واون زمان حرف نزن روزم نمی گذره.
هرچقدر می خوام ازش دورباشم،نمی شه.
بدتر میاد سمتم.
شاید بد باشه.ولی الان دارم می فهمم که بزرگترها وقتی از خاطرات قدیم حرف می زنن.وقتی می گن"انگارهمین دیروز بود"
یعنی چی..
الان باتمام پیکسل های سلول هام دارم حسش می کنم.
انگار واقعا همین دیروز بود که بچه بودیم.
ولی بازهم باهمه این حرف ها،دارم کارم رو می کنم.
که توی اینده نیام با حسرت از دیروزی تعریف کنم که چندسال پیش بوده.
 
امضا : S_MELIKA_R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bina.a

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #26
می گن ادم هایی که تنها هستن،ادم های خطرناکی هستن،چون تنهاییشون روبه همه چی طرجیح میدن.
هممون وقتی با این جمله روبه رو میشیم می گیم مارو میگه ها.
ولی تنهابودن وتنهایی واقعا چطوریه؟؟
ازنظرادما تنهایی متفاوته.
شاید واقعا یکی توی بین این همه ادم واقعا تنها باشه.
ولی بازهم طرز تفکرخیلی مهمه.
شاید ازنظر بعضی ها تنهایی به این معنیه که کسی نباشه تا حرفاشون رو گوش بده.
شاید ازنظر بعضی های دیگه تنهایی یعنی،بدون پارتنر بودن،بدون یار،یابه زبان خودمون بدون رل.
شاید ازنظر بعضی دیگه،تنهایی یعنی که دورازدوست هات باشی.
ولی من میگم تنهایی یعنی،ترجیح دادن خودت وتنهاییت وچیزهایی که دوست داری به بقیه.
شاید اون هایی که حس می کنن تنهان واقعا تنها نیستن؛شاید هم واقعا تنها باشن.
بازهم ازنظرمن،کسی که تنهاست،اصلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S_MELIKA_R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bina.a

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #27
یکی از خوبی هایی که بزرگتر شدم.اینکه تونستم بابعضی ازچیزها کناربیام ودرکشون کنم.
وقتی بچه تربودم،بنظرم اشتباه ترین کار ممکن روی کره خاکی بود.
ولی وقتی به بیست رسیدم،فهمیدم نه اشتباه نیس،ادما باید اشتباهاتشون روقبول کنن.
اصلاحشون کنن،باهاشون زندگی کنن.
درست مثل کارهای خوبی که انجام میدن،درست مثل کارهای درستی که انجام میدن.
اشتباه کردن هم جزءی ازادمیزاد هست.:)
 
امضا : S_MELIKA_R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bina.a

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #28
سردرگمم
نمی دونم باید چی کارکنم..
همه چی ریخته بهم..
ذهنم اشفته اس.
هزارویک فکر دارن چرخ می خورن.
هزاریک خیال دارن چرخ می خورن.
نمی دونم باید اول کدوم رو انجام بدم.
استرس گرفتم.دلهره..اشوب
درحدی که نمی تونم کلمات رو به صف کنم تا بنویسم.
بنویسیم چه زبان یک برنامه نویس،چه زبان یک نویسنده.
 
امضا : S_MELIKA_R
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bina.a

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #29
درذهنم هیچ میگذرد وهیچ وهیچ...
بعضی اوقات حس می کنم ذهنم یه گودال عمیقی که ته نداره.
تنها چیزی که می شه دید سیاهی وسیاهی وسیاهی...
یک لحظه دلم می خواد همه کارهای ناتمام عالم رو به اتمام برسونم.
یک لحظه بعد دلم می خواد این جهان با بستن چشم هام تموم شه و به خواب عمیق برم.
ولی بعدش پشیمون می شم از فکر خواب عمیق..
ذهنم مدام درحال چرخشه.
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #30
جدیدا ذهنم داره به این موضوع که زمین واقعا گرد نیست عمیقا فکر می کنه.
چون واقعا گرد نیست.
اگر زمین گرد بود همه چی باید می افتاد.
یا توی جاده ها وقتی تیرچراغ برق هارو نگاه می کنیم باید برن پایین،نه اینکه توی یک خط صاف فقط دور تر بشن وحالت مارپیچی بگیرن.
ولی وقتی به اسمون نگاه می کنم می بینم گرده!!!!
 
امضا : S_MELIKA_R
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا