روی سایت دلنوشته ی دل‌نوشته | niloo_j کاربر انجمن یک رمان

[Niloo.j]

آمدی، ماندی، ریشه کردی در دلم

عاشقت گشتم، رویا بافتم در کنارت،

زندگی کردم در خیالم، خندیدم در آغوشت،

دعوا کردم، قهر کردم،

و منتظر ماندم که بیایی،

که همه را به واقعیت تبدیل کنی،

ولی نیامدی که نیامدی که نیامدی،

و من ماندم و این دل...
​

 

[Niloo.j]

سوالی دارم از تو، تویی که خودت می‌دانی

که هستی و کجای این زندگی لعنتی من قرار داری،

اصلاً اکنون کجایی؟ معلوم است کجایی؟

سرت با که گرم است که فکر این دل نیستی؟

این دلی که مثل یک بچه وابسته‌ات شد،

هوم؟ اصلاً بی خیال، دلم حال بحث ندارد

هر جا هستی با هر که هستی خوش باش.
​

 

[Niloo.j]

می‌شود بی خیال شد، بی خیال همه چیز

بی خیال همه کس، بی خیال دل‌هایشان

بی خیال دوست داشتن‌هایشان

بی خیال زنده و مرده بودنشان

نه، نه نمی‌شود، شاید من نمی‌توانم

شاید این دل نمی‌تواند

ولی تو خوب بلدی، خوب بلدی با این

دل چه کنی، خوب بلدی...
​

 

[Niloo.j]

کاش نبودم، کاش نبودی، کاش دوستت نداشتم،

کاش دوستم نداشتی، کاش عاشقت نمی‌شدم،

کاش عاشقم نمی‌شدی،

کاش دل نداشتم، کاش دل نداشتی،

ولی نشد، همه‌ی کاش‌ها شدند و شدند و این

شد حالم، این شد حالت، این شد دلم،

این شد دلت...

کاش...!
​

 

[Niloo.j]

دلم برایت تنگ بود ولی دیگر نیست

دلم عاشقت بود ولی دیگر نیست

دلم وابسته‌ات بود ولی دیگر نیست

دلم تو را طلب داشت ولی دیگر ندارد

چون دیگر دلی ندارم...
​

 

[Niloo.j]

من چقدر خط‌های صاف را دوست دارم

خط‌های صاف خیابان را دوست دارم که

مرا یاد تو می‌اندازد، یاد مسیری که بارها

با هم طی کردیم، چه عاشقانه‌ها که با هم در

این خیابان‌ها داشتیم.

دلم عاشق خط صاف دیگری شده، خطی که

بعد تو و رفتند هوای آن را دارد.

دلم خط صاف قلبم را می‌خواهد

چقدر این خط را دوست دارم!

​

 

[Niloo.j]

لعنت به تو، لعنت به تویی که تمام زندگی‌ام

را ویران کردی، لعنت به تویی که حال خرابم شدی،

لعنت به تویی که به با زبانت مرا به بازی

گرفتی، لعنت به تو...

آری درست حدس زدی با توام دلکم،

لعنت به تو ای دل که مرا به این

روز کشاندی...

امان از تو ای دلْ...
​

 

[Niloo.j]

تمنا می‌کنم، به پایت می‌افتم، التماست می‌کنم،

برگرد...

این دل فراموشت نکرده، نمی‌تواند بکند،

مگر می‌شود فراموش کرد؟

دلم نیازت دارد، نیازم را برآورده کن...

برگرد...
​

 

[Niloo.j]

دل تو را خواست و می‌خواهد، تو بگو چه کنم،

می‌شود بیایی، دوباره یکی شویم؟

می‌شود برگردی و دوباره عاشقم شوی؟

به خاطر این دل برگرد، بیا و در آغوشم بگیر،

بیا به اندازه تمام نبودنت در کنارم بمان،

بیا جانم بغض لعنتی راه گلویم را بسته است

و نمی‌گذارد فریاد بزنم و نامت را بخوانم.

خودت برگرد و صدای این دل را بشنو...

​

 

[Niloo.j]

بوی عید می‌آید، همه در تکاپو هستند، حال

خوشی دارند، پس چرا من و دل من ذوقی ندارد؟

خانه تکانی نمی‌کنم چون می‌ترسم که لای گرد و

خاک‌های دلم گمت کنم یا رد پایت از دلم پاک شود!

خرید نمی‌کنم، آخر خود را برای که زیبا و آراسته کنم

دلم به چه خوش باشد وقتی تو را ندارم...؟!

​