روی سایت مجموعه دلنوشته‌های دست نوشته‌های یک یاوه‌گوی مجنون | فاطمه عبدالهی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
***
تو نیستی
این‌جا نه
آن‌جا هم نه
هیچ‌جا
معلوم نیست در کدام نگاهِ شیفته حل شده‌ای
لابه‌لای کدام گیسوی ژولیده گم گشته‌ای
برای کدام لبخند، مُرده‌ای
معلوم نیست و جسمِ بی‌روح من
پیوسته و جنون‌آمیز در پی اثری از تو می‌گردد
تار مویی
نگاهی
لبخندی
بویی
اما دریغ، اما افسوس، اما آه و فغان، اما...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
من، از آن خودم نیستم
وقتی ذهن و قلبم دست به یکی می‌کنند
و طی یک کودتا، یاد تو را برمی‌گردانند
من از آن خودم نیستم
از آن توئم​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
***
تاریکی رخنه کرده در درازا و پهنای پیرمردی که در آستانه هشتاد سالگی
خمیده و با پیراهنی زهوار رفته و چروک و گِلی
تا گردنش را در سطل زباله چرکی که کثافت ازش چکه می‌کند، فرو کرده و کالای اسراف شده باقی را بغل می‌زند
تا نانی، هر چند کم، به دست آورد و زنده بماند را آنی که میلیاردها خرج بالا بردن مرتبه‌اش در دستگاه فساد می‌کند و در نهایت هم کنار می‌کشد، درک نمی‌کند. این تاریکی، مختص به بیچاره‌گان و آوارگانی‌ست که فقط یک حق رای محسوب می‌شوند و بس!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
غوطه‌ورم
مستغرقم
شناورم
و کم‌کم فرو می‌روم
در حوضِ حیاتِ بی‌فایده‌ام که آکنده از غم است
و غریق نجاتی نیست
نیامده
دیر می‌کند
مثل همیشه دیر می‌کند
همه، صحبت من که می‌شود، دیر می‌کنند
و من بیش‌تر دست و پا می‌زنم و فرو می‌روم در ژرف‌ترین نقطه‌ای که تا به حال کسی در زندگی دیده!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
«آه من‌العشق، قبل از عشق و بعد از عشق. عشق قدیم‌ترین و پابرجاترین سنت روی زمین است.»

شما یادتان نمی‌آید
من هم یادم نمی‌آید
اما می‌گویند
قبلاًها
مثلاً وقتی ما نبودیم
وقتی هیچ‌کس نبود
عشق بود
می‌گویند عشق قدیم‌ترین سنت روی زمین است
یقین دارم که دروغ نیست
اگر عشق نبود، آب به شوق آفتاب، بخارِ هوا نمی‌شد، ابر نمی‌شد، نمی‌گریید
اگر عشق نبود، خاک کنار نمی‌رفت که جوانه‌ای هوا تازه کند
اگر عشق نبود، آسمان برای رویِ زردِ برگ‌های مهرگان زار نمی‌زد
اگر عشق نبود، آخ اگر عشق نبود، نه گُلی می‌رویید، نه پرنده‌ای به شوق دیدن معشوق بال می‌زد و نه دنیایی بود.
ای عشق، ای قدیم‌ترین سنت روی زمین، آغوشِ سبزِ کاج، لبخندِ جوانه گندم، چشم‌های خیس آسمانِ خزان، تو را زمزمه نه فریاد می‌زنند.

پی نوشت...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
***
صبح رخوت بود و درد
ظهر، درد چاشنی غذایش می‌شد
برای عصرانه، درد را می‌گذاشت کنار استکان چایش
و شب هم هیچ نبود و فقط درد بود
همیشه درد بود
محال بود که نباشد
آمده بود بماند، نرود، جان بستاند
درد همین است دیگر
چاره نیست، درمان ندارد
فرار نمی‌شود کرد، نمی‌شود گریخت و دل به بیابان زد
آدم مگر می‌تواند از سایه‌اش بگریزد؟
معلوم است که نه
حتی آمد درد را آن‌وری بنویسد شاید که درمان بشود
اما دید باز هم درد است و درد.. .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
***
«احمق‌ها غمگین نمی‌شوند»

کاش سرم به جایی می‌خورد
کاش احمق به دنیا می‌آمدم
کاش اصلاً به دنیا نمی‌آمدم
کاش لااقل جنون به بیخ گلویم می‌رسید
که نمی‌فهمیدم چه دارد به سرم می‌آید
به سرِ من
سرِ ایران
سرِ تو
سرِ همه‌مان
کاش هیچ درکی از گرانی از فقر از تحریم و از اختلاس و هزار کوفت دیگر نداشتم
کاش دیوانه بودم و وسط بازار می‌زدم زیر آواز و از خوشبختی می‌گفتم
کاش کمی خل و چل بودم تا بنشینم کنارِ یک سرباز و از آزادی بگویم
کاش کودن بودم و برای یک زنِ مطلقه از برابری می‌گفتم
کاش فقط ای کاش کمی کم‌تر می‌فهمیدم... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
***
تنهاییِ ما یک شبه بیخ گلویمان نچسبید
سال‌هاست که هِی تنهاتر می‌شویم و فریادمان میانِ هیاهویِ محبوبان
به کسی نمی‌رسد.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
***
اگر خورشید از غرب طلوع کند
یک خواننده‌ی لال بخواند
ماه به زمین برسد
و یک قاتل لبخند بزند
توئم برمی‌گردی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده برتر + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
6/9/18
ارسالی‌ها
2,751
پسندها
33,282
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
سطح
33
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
***
هر آغاز، پایانی دارد و هر پایان، آغازی
اما گمان می‌کنم ژاژگویی‌های من نه پایان دارند و نه آغاز
شاید این مجموعه به انتها برسد
اما یاوه‌گویی‌های یک مجنون، هرگز!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا