- ارسالیها
- 1,906
- پسندها
- 24,597
- امتیازها
- 53,373
- مدالها
- 22
- سن
- 23
- نویسنده موضوع
- #31
یک حادثه تصاذفی، یک شباهت گفتار ورفتار...
کافی بود که او و خاطراتش را به یاد آورد !
کافی بود برای ایجاذد شوق در چشمانش
که خاطرات نمیه جانش را برایم تعریف کند
دوستش داشت!
این را هنگامی از او برایم میگفت
از برق چشمانش و پیچاندن موهایش به دور انگشتش،
قهمیدم.
ولی تا با سوال " هنوز دوستش داری؟!" لبانم خیس میکردم
سریع جبهه میگرفت وتخس وار میگفت "نه؛ ابدا"
دروغ میگفت!
این را از غم چشمانش وقتی که سوال از او میپرسیدم،
فهمیدم.
کافی بود که او و خاطراتش را به یاد آورد !
کافی بود برای ایجاذد شوق در چشمانش
که خاطرات نمیه جانش را برایم تعریف کند
دوستش داشت!
این را هنگامی از او برایم میگفت
از برق چشمانش و پیچاندن موهایش به دور انگشتش،
قهمیدم.
ولی تا با سوال " هنوز دوستش داری؟!" لبانم خیس میکردم
سریع جبهه میگرفت وتخس وار میگفت "نه؛ ابدا"
دروغ میگفت!
این را از غم چشمانش وقتی که سوال از او میپرسیدم،
فهمیدم.