متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دل نوشته بی نام | meli770کاربرانجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع S_MELIKA_R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 36
  • بازدیدها 1,569
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #31
خودم رو درک نمی کنم.
که چرا بعضی ازمسائل یا خیلی از موضوعات برام مهم شدن.
درصورتی که قبلا بهشون نگاهم نمی کردم.
الان جوری شدم که یک مرتبه سرهر موضوعی دلشوره،استرس واضطراب به جونم می افته.
باید بشینم فکرکنم وتحلیل کنم هر حرفی رو ،هر حرکتی رو.
نمی دونم چم شده.
حتی همین موضوع گرد نبودن زمین هم باعث میشه استرس بگیرم.
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #32
نمی فهمم مشکل ازکجاست که انقدر همه مسئله هابرام مهم شدن.
حتی کوچک ترین و بی ارزش ترینشون.
جوری برام مهم شده که حتی یک لحظه هم نمی تونم ازفکرش بیرون بیام.
نمی دونم مقصرچیه؟!
تقصیر کلماتی که از دهانشون خارج می شه؟؟!
تقصیر ذهن بی کارمنه؟؟!
شایدم مقصر دلمه...
شاید مقصر دلمه که انقدر نازک شده ونمی تونه دیگه توی خودش حرفی رو نگه دار.
شاید هم من بد برداشت می کنم خیلی از حرف های دوستانه ای رو که به نظرم دوستانه نیست.
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #33
شایدهم انقدر حرف هارو توی ذهنم نگه داشتم که به این روزگار افتاده.
شاید برای همینه که انقدر خوابم میاد وخستم، حتی اگه نه شب هم بخوابم فردا سه ظهر به زور ازخواب پامی شم.
نمی دونم مشکل ازکجاست وچیه؟!
مطئنن برای حرف هایی که نذاشتم بیرون بیان از ذهنم و نگهشون داشتم.
شاید هم به خاطرهمینه که انقدر دلم هوای پاییز وسردی پاییز رو می خواد
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #34
نمی فهمم این چه فازیه جدیدا گرفتم
میشینم پشت سیستم وفقط به صفحه دسکتاپم خیره میشم.
هزار تافکروخیالی که هنوز اتفاق نیوفتادن ازجلوی چشم هام رد می شن.
حتی وقتی می خوام بنویسم، کلمات همراهیم نمی کنن.
تاقبل ازاینکه صفحه رو برای نوشتن باز کنم، صف کشیدن برای نوشته شدن.
محض اینکه صفحه باز می شه؛ همش می پره.
همه کلمات انگار گوشه های ذهنم مخفی می شن تا نوشته نشن.
نمی دونم باید ازدستشون چیکارکنم...
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #35
واقعا مطمئن شدم که، اسم خیلی مهمه.
انقدر اهمیت داره که حتی فکرش روهم نمی کنید.
اصلا مهم نیست اسم، اسم شخص باشه، یا اسم دلنوشته یا رمان...
فقط مهم این، که چه اسمی براش انتخاب کنی.
مثلا همین دلنوشته ای که دارم می نویسم اسمش؛ بی نام.
برای همینه که کلا بی نام.
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #36
نه که فکرکنید برای نوشتن فقط منطورم دلنوشته یا داستانه.
یافقط کارهای مجازی که ازواقعی هم واقعی ترن رو انجام بدم نه..
حتی وقتی می خوام بشینم، داستان یک برنامه روتعریف کنم به زبان مخصوص خودش هم، فقط نگاه می کنم.
کلمات مخفی می شن، جوری که انگار هیچ وقت نبودن.
 
امضا : S_MELIKA_R

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • نویسنده موضوع
  • #37
به پایان رسید.
بی نام تراز بی نام.
ولی همچنان ذهن انقدر پر که حس میکنم خالیِ

مطمئن باشید چیزی که می خواید اتفاق می افته.
فقط باید ریسک کنید.

باید انقدر جرئت داشته باشید که ارزوهاتون رو به خاطر تبدیل کنید.
 
امضا : S_MELIKA_R
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا