دلم کمی تصادف می خواهد از آن ها که یکهو بهم می خوریم در میان انبوهی از جمعیت
مثل آهنگ های تصادفی که پلی می شوند ویکهو می شود اهنگ مورد علاقه ات
بیا تصادفی، حادثه ای بینداز وسط زندگی ام
تو یک روز عادی در میان انبوهی از روز های پر مشغله ی منی
روزی که یک صبحانه پرچمی باهم می خوریم
ناهارش را دل وقلوه می زنیم
و همراه با گرمای غروب چای قند پهلو می نوشیم
نگاه مهتاب در میان حوض می شکند
آفتاب به روی دیوار کاهگلی تیغ می اندازد،
وخاک پادری خانه تکانده نمی شود.
گل های باغچه برگ هایشان خشک شد بس که چشم به راه ماندند!
فانوس ها...
بدون تو گرما نمی دهند؛
بیا وبرگرد. آبرویم را بخر
در مقابل این شب سرد و سیاه