• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان محکوم به حبس ابد | علیرضا شاه محمدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع alirezaa_shah
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 185
  • بازدیدها 6,356
  • کاربران تگ شده هیچ

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
این دختره پررو چه‌جور به خودش جرات داده از آرشا جلوی بچه‌ها تعریف کنه؟! با عصبانیت به جایی نامعلوم خیره بودم و زیر ل**ب با حرص گفتم:
- می‌دونم باهات چیکار کنم سمیرا خانم!
با چهره‌ای که خشم کاملا توش مشخص بود، وارد کلاس شدم و پشت سمیرا که روبه بچه‌ها داشت می‌خندید، ایستادم. بیشتر بچه‌ها با ابرو داشتن به سمیرا علامت می‌دادن که من پشتشم؛ ولی سمیرا که انگار متوجه نشده بود ادامه ماجرا رو تعریف کرد:
- من همین‌جور چشم‌هام رو آرشا قفل بود و متوجه نشدم با هم حرف زدن یا نه، ولی دیدم که نازنین دستش رو از توی جیبش در آورد و یکم پول داد به آرشا؛ بعدش...
بقیه حرفش رو خورد و با کمی خشونت گفت:
- بچه‌ها چتونه هی ابرو می‌ندازید؟ اینا رو نگاه، یه جوری چشم‌هاشون رو ترس ورداشته انگار خانم قیدی پشتمه!
روش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
دوباره ترس نشست توی چشم هاش، دست‌هاش رو محکم به هم گره زد و برد زیر نیمکت. می‌دونستم وقتی از یه چیزی می‌ترسید، این کار رو می‌کرد. ولی از چی؟ لبخندی پهن به چشم‌های خشمگینم زد و همون‌جور که تمام سعیش رو می‌کرد صداش نلرزه، گفت:
- خُـ... خُـ... خب آره، الانم سرم درد می‌کنه. دیدم صدای خانم کمالی می‌آد، رفتم بیینم چی می‌گه... همین!
مطمئن بودم دروغ می‌گفت، از چشم‌هاش می‌خوندم. اخمم رو غلیظ‌تر کردم:
- راستش رو بگو سمیرا، من همه حرف‌هات رو شنیدم. پس به من دروغ تحویل نده!
کاملا مشخص بود داشت خودش رو کنترل می‌کرد. هول کرده بود و رنگش بدجور به سفیدی می‌زد. نگاهش رو از چشم‌هام برداشت و به اسم‌هایی که روی نیمکت نوشته شده بود، خیره شد و گفت:
- خب... من کنجکاو بودم. می‌خواستم ببینمش، صداش رو بشنوم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
لبخندی مهربون زد. با دستش، دستم رو گرفت و شروع به توضیح دادن کرد:
- من صداشون رو نمی‌شنیدم، فقط دیدم که آرشا دست نازنین رو پس می‌زد و نازنینم هی اصرار می‌کرد پول رو بده. حالا از نازنین اصرار و از آرشا انکار. بالاخره نازنین در گوش آرشا یه چیزی گفت که آرشا دیگه نتونست دستش رو پس بزنه. بعد از این‌که پول رو ازش گرفت بوسه‌ای به پپیشونی نازنین زد و با دستش گونه‌ی نازنین رو پاک کرد، انگار نازنین داشت گریه می‌کرد!
چشم‌هام از تعجب گرد شده بود. نازنین چرا پول رو داد به آرشا؟ نکنه وضعیت مالی آرشا خرابه؟ ولی من آرشا رو خوب می‌شناختم، تحت هیچ شرایطی از کسی پول نمی‌گرفت، حتی تو بدترین وضعیتش. پس احتمالا قضیه یه چیز دیگه بود!
از فکر بیرون اومدم و رو به سمیرا گفتم:
- خب؛ بعدش چی شد؟
لبخندی زد:
- خب به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
سرم رو تکون دادم و گفتم:
- نمی‌دونم!
سمیرا با حرص دماغش رو چین انداخت و همون‌جور که ویشگونی از بازوم می‌گرفت، گفت:
- کوفت و نمی‌دونم، ببین...
پای راستش رو از کفش در آورد و با دستش چند بار انگشت پاش رو تکون داد و ادامه داد:
- ببین بی‌حس شده. از بس پشت سر جنابعالی دویدم!
خداروشکر کوچه خلوت بود و کسی ندید. همون‌جور که بلند بلند می‌خندیدم و نگاهم روی پای بی‌حس شده‌ی سمیرا بود، گفتم:
- زشته سمیرا. یه نفر اگه ببینه میگه این دو تا دیوونه...
- به به؛ خانم‌های درس‌خون و خوش‌خنده. چه جای خوبی رو برای تکیه دادن پیدا کردید!
صدای پسری جوون باعث شد ادامه‌ی حرف و خنده‌م رو قورت بدم و با سمیرا برگردیم سمت صداش. دقیقا اون سمت ماشین بود و با لبخندی غلیظ و زشت نگاهمون می‌کرد. اول از همه موهای سیخ و بلند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
ماشین مدل بالایی جلوی ماشین پسر ایستاده بود. از ماشین که پیاده شد، تونستم قد بلند و هیکل عضلانیش رو ببینم. ولی چون پشتش به من بود، چهره‌ش رو نمی‌تونستم ببینم. به سمت ماشین مزاحم رفت و خودش در رو باز کرد و با یه دست از ماشین بیرون کشیدش و یه جورایی پرتش کرد روی کاپوت. یه دستش رو محکم گره زد تو یقه‌اش. با دو تا انگشت دماغ پسر رو گرفت و با صدای کمی بلند گفت:
- ببین پسر جون، دفعه آخری باشه که دنبال دختر مردم می‌بینمت، شیرفهم شد یا یه جور دیگه بفهمونم بهت؟
نگاهی به سرتاپاش انداختم، شلوار مشکی ساده و کفش مشکی براق و پیراهن زرشکی که روی کمرش اسمی به انگلیسی نوشته شده بود و دستمال گردن مشکی رنگی که تمام گردنش رو پوشونده بود! به نظر خوشتیپ می‌اومد!
صدای پسره در اومده بود:
- آخ آخ ول کن. باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
شوکه شدم. حتی فکر کردن بهش هم خوب نبود! اصلا خوب نبود. برخلاف احساس درونیم، لبخندی امید بخش زدم و گفتم:
-خب مادر من، مگه خودت همیشه نمی‌گفتی اگه خواب مرگ کسی رو ببینی، یعنی این‌که اون شخص طول عمرش زیادتر میشه؟
سرش رو تکون داد و گفت:
- آره ولی این خیلی فرق...
پریدم بین حرفاش و با لبخند گفتم:
- نخیرم، هیچ فرقی نداره. درضمن خودتم خوب می‌دونی که خواب زن چپه، پس زیاد جدی نگیرش!
بلند بلند شروع کردم به خندیدن و مادرم هم با دیدن خنده‌ی من کم‌کم لب‌هاش به خنده باز شد. مجبور بودم بحث رو عوض کنم. باید مادرم رو از اون حس و حال در می‌آوردم.
هنوز آثار خنده روی لب‌هام بود که پرسیدم:
- کدبانوی خاندان روشن، ناهار کی آماده میشه؟
مامان زیبام همون‌جور که ظرف سالاد رو برداشت و برد جلوی سینک، گفت:
- آقا جمشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
در اتاقم رو باز کردم. مثل همیشه مرتب و تمیز. البته وسایل زیادی توی اتاق نبود؛ کمد لباس و قفسه‌ی کتاب‌هام و تختم که همگی به رنگ آبی نفتی بودن. واقعا ترکیب رنگ‌های اتاقم رو دوست داشتم، بهم آرامش می‌داد. مثل... مثل صدای آرشا.
گوشی رو از کمد برداشتم و رفتم روی تخت. امروز واقعا روز پر ماجرایی بود برام، ولی سعی کردم خودم رو خالی کنم و تمام فکرم رو بدم به آرشا.
فکر کردن بهش خیلی برام لذت بخش بود، نمی‌دونم این حسی که بهش داشتم اسمش چی بود، عشق؟ یا وابستگی؟
آهنگ مورد نظرم رو پیدا کردم و در حالی که چشم‌هام رو بسته بودم، دکمه پلی رو زدم:
چی بگم-بهنام بانی
تو، چیه تو چشات؟
که یکی برات
میمیره تو رو نمی شه نخواد
تویی همه کسم، نباشی نفسم
می گیره به همین دوتا چشا قسم
تو ماله منی و بس‌، عشقه ما دو طرفس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
با صدای بوقی کوتاه، به ناچار دست از سر افکارم برداشتم. در جلوی ماشین رو باز کردم و زود نشستم داخلش، با صدایی پر انرژی و همراه با لبخند گفتم:
- سلام و درود، خسته نباشی!
نگاهی به صورتش انداختم. مردی مسن، با موهای یک دست سفید و چین و چروک‌های فراون روی صورتش. با چشم‌های ساده‌ی قهوه‌ای رنگش که مهروبونی ازش می‌بارید، نگاهم کرد و با لبخندی که مهربون‌ترش می‌کرد، گفت:
- سلام پسرم، ممنون...
و بعد نگاهی کوتاه به خیابون کرد و ادامه داد:
- کجا می خوای بری بابا؟
یک لحظه می‌خواستم آدرس شرکت رو بدم، ولی یاد نازنین و امانتی که جلوی سالن اجتماعات بهم داد افتادم. آدرس خونه‌ی پروین خانوم رو دادم و نگاهم رو به خیابون کشیدم.
امروز وقتی نازنین جلوی سالن اجتماعات، پول رو بهم داد و دلیلش رو گفت، خشکم زد. پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
وارد مغازه که شدم، با دنیایی از عروسک و اسباب‌بازی‌های خوش‌رنگ مواجه شدم. مغازه‌ی خیلی بزرگی بود؛ دور تا دورش رو قفسه چینی کرده بودن و تو هر قفسه پر بود از عروسک‌های خوشگل و بزرگ. مغازه خیلی شلوغ بود و همه بچه‌ها با وسواس داشتن عروسک انتخاب می‌کردن و مادرها هم با لبخند دنبالشون بودند. رفتم سمت یکی از قفسه‌ها و یکی از عروسک‌های دخترونه‌ی قشنگ رو برداشتم و نگاهش کردم. عروسک نسبتا بزرگی بود، با چشم‌های آبی و موهای طلایی که با اون پیراهن گل‌گلی صورتی رنگ خیلی خوشگل شده بود. مطمئن بودم نرگس خیلی خوشش میاد.
بدون معطلی برش داشتم؛ به سمت صندوق رفتم و بعد از دادن پولش از مغازه بیرون اومدم و به سمت خونه نرگس‌ این‌ها حرکت کردم.
چند قدم از مغازه دور نشده بودم که متوجه‌ تلفن همراهم شدم که داشت زنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

alirezaa_shah

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
196
پسندها
4,255
امتیازها
16,333
مدال‌ها
8
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
عروسک رو از کیسه درآوردم و جلوی صورتم گرفتم. چند ثانیه بعد، صدای باز شدن در و جیغ کوتاه و آروم نرگس، باعث شد که عروسک رو از جلوی صورتم بردارم و با لبخندی مهربون نگاهش کنم.
- سلام بر نرگس خانوم گل! حالت خوبه؟ مامانت خوبه؟
همون جور که با لبخندی غلیظ نگاهش روی عروسک بود، گفت:
- سلام عمو آرشا! آره خوبیم؛ فقط...
عروسک رو از دستم گرفت و با ناز ادامه داد:
- فقط این عروسک به چه مناسبته؟
خندم گرفته بود؛ نسبت به سنش خیلی قشنگ و شیرین حرف می‌زد. منم مثل خودش لبخندی شیطون زدم و گفتم:
- اول بگو ببینم، اون تکالیفی که نازنین بهت گفت رو انجام دادی یا نه؟
سرش رو با ذوق تکون داد:
- آره، آره؛ همش رو انجام دادم، با مامانم.
کمرم رو خم کردم و بو*س*ه‌ای محکم روی گونش زدم. گفتم:
- پس اینم جایزت. نازنین گفت که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا