متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته "او"|Unbreakable کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #1

نام دلنوشته: او
نام نویسنده: فاطمه عبدالهی
ویراستار: its_maede


515738_f40698215c34872db7456ce026421646.jpg


مقدمه:
-بیخیال مگه چی‌شده؟ گذاشته رفته دیگه! این همه آدم...مگه فقط همین یه آدم تو دنیا بوده که اینقدر ناراحتی؟
لبخندی به رویش زدم. لبخندی به پهنای تمام دردهایم، لبخندی به معنای اینکه هنوز دوستش دارم.
نمی‌دانست پس اینکه"او" وارد زندگی‌ام شد، دیگر هیچ‌کس به پیش چشم من آدم نبود.
بی‌ادبی نشود منظورم این است که کسی را جز او نمی‌دیدم انگار بر صفحه دنیا قیر سیاه رنگی پاشیده بودند و "او" تنها قسمت رنگی این دنیای تیره و تار بود
.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,378
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #2
457291_44db087e1359b37f105360906dec08af.jpg
" به نام ایزد منان "

هر انچه از دل برآید، خوش آید!

کاربر گرامی نهایت قدردانی را داریم که نوشته های زیبایتان را در انجمن یک رمان به اشتراک می گذارید!
خواهشمندیم پیش از پست گذاری و شروع دلنوشته ی خود، قوانین زیر را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته ی کاربران"

پس از گذشت حداقل 30 پست از دلنوشته تان، می توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید.
"درخواست تگ دلنوشته"

همچنین پس از گذشت 30 پست از دلنوشته تان قادر هستید در تاپیک زیر درخواست جلد بدهید.
" تاپیک جامع...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #3
او رفت و من درمانده عالم شدم. او رفت و سنگینی قدم هایش روی شانه‌هایم فرود آمد و شانه‌هایم خمیده شد، او رفت و قیر سیاه و مذاب تنهایی را بر صفحه سرنوشتم پاشید، او رفت و طنین خنده‌هایش در گوشم مانند ناقوسی که مرگ را برایم آشکار می‌کند، ماندگار شد، او رفت و شیشه دلم را شکست!
 

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #4
تا حالا شده پیش خودتان فکر کنید منظومه شمسی بدون سیاره‌هایش چگونه است؟ بدون ستاره‌هایش؟ بدون‌ سیاه چاله‌هایش؟ شده فکر کنید اگر هیچ‌کدام از این‌ها نبود و آسمان فقط یک مشت سیاهی بود، اگر هیچ رنگی نبود، دنیا چگونه بود؟
آسمان شب‌هایم بعد او مثل منظومه شمسی بدون سیاره‌ها، ستاره‌ها و... شده است. همان قدر تیره و تار! همان قدر سیاه! مثل قیر مذابی که از صفحه سرنوشتم چکه می‌کند و می‌شود جوهر خودکارم تا آنقدر بنویسم از نبودش شاید یک روز بخواند، شاید یک روز بیاید...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #5
وقتی به نظر خودت همه چیز تمام می‌شود؛ تازه بازی دلت شروع می‌شود‌‌‌. آنقدر از خوبی‌هایش می‌گوید و آنقدر خاطراتتان را مرور می‌کند تا یک روز به سرت می‌زد سینه‌ات را بشکافی و آن ماهیچه‌ سِمِج سمت چپ سینه‌ات را در بیاوری و بندازی یک گوشه تا خوراک سگ‌ها شود‌. زندگی بدون قلب یعنی زندگی بدون او! اویی که تمام قلبم را مال خودش کرد و رفت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #6
وقتی او رفت انگار دینامیت در قلبم منفجر کردند، فقط لاشه‌ای از آن ماند که تبدیل شد به مغز دوم من!
مغزی که حاصل تجربه‌ای تلخ از عشق بود و بار سنگین خاطرات بر دوشش ماند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #7
هر وقت کلافه و عصبی بودم؛ بی‌اختیار صدایش می‌زدم‌. می‌گفت جانم؟ و من تمام درد‌هایم را، تاریکی‌های سرنوشتم را، مشکلاتم را، خودم را، فراموش می‌کردم و سر تا پا گوش می‌شدم تا طنین صدایش را در مغز و قلبم حک کنم!
آن وقت می‌گویند فراموش کن! مگر می‌شود زندگی‌ام را فراموش کنم؟ تکه‌ای که نه، تمام قلبم را فراموش کنم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #8
سخت معتقدم شب نوعی دلتنگیست!
وگرنه هجوم این حجم از خاطرات در شب عادی نیست.
خاطراتی که مرا برای دیدنش، برای شنیدن طنین خنده‌اش، برای خیره شدن در جنگل چشمانش حریص می‌کند و عطش خواستنش را دو چندان می‌کند. همانگونه که شاملو در نوشته‌هایش می‌گوید:«خواستنش؛ تمنای هر رگ...!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #9
-می‌بخشیش؟
+اگه تونست تکه‌های شکسته قلبم رو به هم بچسبونه، اگه تونست ریه‌هامو بهم مثل روز اول کنه، اگه تونست اشکایی که واسش ریختم؛ قطره قطره‌شو جبران کنه، اگه تونست روزهای تلف شده عمرم رو بهم برگردونه...
می‌بخشمش!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • نویسنده موضوع
  • #10
می‌دانم که یک روز می‌فهمد چقدر می‌خواستمش؛ امّا آن روز دیگر منی وجود نخواهد داشت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا