نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

دلنوشته من یک فرشته را بوسیدم | ستاره حقیقت جو کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
برای بودن با او، باید از خود می‌گذشتم...
باید باورهایم را به آتش می‌کشیدم...
باید هر چه او می‌گفت، اطاعت می‌کردم...
اما مگر شخص مقابلم، نباید مرا دوست داشته باشد؟
اگر بخواهم طوری که او می‌خواهد باشم، فقط و فقط یک عروسکم!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #12
***
- «حس شیرین پرواز برای مرگ و مرگ، برای دودل‌بودن در زندگی، واقعاً باارزش است.
فرشته‌ای در کار نیست!
تنها آمده‌ای تنها خواهی رفت.»
- «اما من فرشته‌ام ‌را می‌خواستم!»
- «ربطی به خواستهٔ تو ندارد؛ حرف خالقت یکی‌ست! تنها آمده‌ای، تنها خواهی رفت!»​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #13
***
نه بوسهٔ عاشقانه می‌خواهم و نه عشق،
نه پول می‌خواهم و نه محبت،
این روزها، سلول‌به‌سلول تنم، از دنیا آرامش طلب می‌کند...
آرامشی که باوجود وضعِ پیش‌آمده، برای دست‌یابی به آن حاضرم از همه چیزم بگذرم...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #14
***
از درون فریاد می‌زنم و از درون می‌شکنم...
همگان مرا دیوانه خطاب می‌کنند و در عین حال، به خاطر یک بوسهٔ ناچیز، مجرم هم شناخته می‌شوم!
از آینده می‌ترسم و از گذشته متنفرم...
از خودم وحشت دارم و از چیزی که می‌خواهم به آن تبدیل شوم، فرار می‌کنم.
و گناه من چه بود؟
متفاوت‌بودن و یا بوسیدن یار؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #15
***
لمس عشق و احساس در یک مجموعه، کار بسیار ساده‌ایست!
لمس خوشبختی و شادی هم همین‌طور...
من می‌خواستم مرگ و زندگی را با هم بچشم؛
هدف اولیهٔ بوسیدنت این بود؛ نه عشق، جانِ دلم!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #16
***
سر‌به‌سر دردسرهایم گذاشتم که تو را طلب کردم.
تو را طلب کردم از خدایی که جان بخشید به بودن‌هایم و عشق داد به بودن‌هایت...
و گناه من چه بود؟
طلب‌کردن تو از یک غریبهٔ آشنا و یا دامن‌زدن به احساسی ممنوعه، که تنها خودم و خودت درکش می‌کنیم؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #17
***
من برای با تو بودن، از حریم زندگی گذشتم و تو، حتی یک قدم هم بر نداشتی!
می‌دانی؟ شاید مقصر کل داستان من باشم...
منی که خود را متعلق به تو می‌دانستم و در بین تباهی دنیای شیشه‌ایِ تو، شکننده‌ترین جسم به شمار می‌آمدم.
شاید دنیا، داستان جدیدی برایم بنویسد!
اما چه کسی می‌داند من، داستان غمگین و کسل‌کننده‌ام با تو را، به تمام داستان‌های زیبا و پایان‌خوش دنیا ترجیح می‌دهم؟​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #18
***
در حالت عادی، قاتل احساسات هم هستیم و به خودی خود از دیدشان گناه‌کاریم.
اما اجازه نده با عقاید پوچ‌شان ملودی شاد زندگی‌مان را غمگین کنند!
من چیزی نمی‌گویم؛ اما تو بدون این هم می‌توانی خواسته‌هایم را عملی کنی.
خوش‌بختی یعنی فارغ از جنسیت و قوانین دنیا...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #19
***
دوستانم می‌گفتند زیاد از حد خشک و جدی هستم!
نزدیک بود در خودم غرق شوم؛ تا روزی که تو را دیدم...
بازتابی از من، که من نیست!
طولی نکشید تا حسم را ابراز کنم و تو، ناخواسته مرا از بدی‌ها نجات دادی.
فهمیدن اینکه همیشه باهم، ‌برنده هستیم کار سختی نیست.‌
به چشمانم‌ نگاه کن و حست را ابراز کن!
گفته بودم قاتلین احساسات هم هستیم.
اما من دوستت دارم و گمان می‌کنم تو هم قلبت را در آغوش من جای گذاشته‌ای...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

ستاره حقیقت جو

کاربر حرفه‌ای
سطح
34
 
ارسالی‌ها
2,065
پسندها
31,123
امتیازها
66,873
مدال‌ها
30
  • نویسنده موضوع
  • #20
***
سرت را روی شانه‌ام بگذار و در چشمانم خیره شو،
صادقانه بگو که دوستم داری!
تو، تنها هدف من در دنیا هستی؛ حتی باوجود این‌که به تو دست یافته‌ام...
آبی روی آتشم باش!
بگذار لبانت را شکار کنم!
دستانت را در دستم‌ بگذار!
زندگی زیباست،
با من همراه باش!
که زندگی همین را از ما طلب می‌کند...
در کنار هم رشد کرده.ایم و شاید بیان‌گر شخصیت هم باشیم.
روحم را بگیر و آن را از هر چیز غیر خودت پاک کن؛ که حتی اگر پایان باتوبودن، جهنم باشد هم از تو نخواهم گذشت‌.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا