متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

طومار سپندارمذ ادبیات: BDY مجموعه دلنوشته های یادت باشد | هورزاد اسکندری کاربر انجمن یک رمان

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
570
پسندها
5,081
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
بنفش زیبای من!
تو را به زلالی آبی آسمان می‌سپارم.
به پنبه‌های سپیدش، که با مروارید های غلطان، روی زمین طرح می‌زنند.
می‌سپارمت به آوای زیبای شانه به سر و دست‌هایش، که هر صبح مرا مسخ کرده و روحم را، در آغوشش ذوب می‌کند!
می‌سپارمت به آغوش اویی که فاصله‌اش با ما، منفی هیچ است؛ اویی که هم کنار من است، هم تو!
بعد، بدرود را برایت ترانه خواهم کرد.
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
570
پسندها
5,081
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
نادیا!
خودت را زیادی در استکان کسی نریز،سر ریز خواهی شد!
ارزش خودت را درک کن؛چرا که تا وقتی به این درک نرسی، افراد بسیاری در دایره زندگی‌ات سرازیر می‌شوند، که تو را هدر خواهند داد
ولیکن، اگر جایی به خاک سیاه چنین روزی نشستی، اجازه نده دفعه بعدی وجود داشته باشد!
نگذار آدم‌ ها، دوباره و چند باره تو را هدر بدهند...
آبی که روی زمین، بر خاک نشسته است را ببین!
گِل شده است، و مثل بار اول زلال نیست...
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
570
پسندها
5,081
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
نادیا!
می‌دانم باید اجازه بدهم تا همه چیز تمام شود.
باید بپذیرم که نمی‌شود هر چیزی را نگه داشت؛ چه با زور، چه گریه...
باید یادم بماند که هر چند حضور بعضی ها برایم جدی است ولی، من برایشان شوخی‌ای بیش نیستم....
ولی، با این همه...
می‌شود او یک بار دیگر مرا دوست داشته باشد؟!
 
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
570
پسندها
5,081
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
- احساس می‌کنم عشقی برای من وجود نداره!
+ به تعداد تموم آدمای دنیا عشق هست، فقط باید زمان مناسبش برسه!
نادیا!
مدتی پیش سعی کردم به کسی که باورهایش از عشق، زیر دست و پای کسی لگدمال شده بوده، ثابت کنم عشق وجود دارد و خارق العاده است!
او عشق را چون شبی ابری معنا می‌کرد، که ستاره هایش در آغوش ابر ها جان داده و سقوط کرده بودند!
می‌دانستم هم مسیر شدن با آدم اشتباه، نگاهش را در جوهر غلطانده و لباس سیاه به تنش پوشانده است، اما...
.
اما نادیا، با این همه من کسی هستم، که باور کرده‌ام در این گیتی، هیچ سهمی از عشق برایم وجود ندارد!
 
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
570
پسندها
5,081
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
من ضربه‌های زیادی خورده‌ام، و تمام ضربه‌ هایم ماحصل شروع دوباره آدم‌ هایی بود، که یک بار در زندگی‌ام تمام شده بودند اما، روحم لجاجت خاصی داشت که مسیر های پیش رویش را با آدم‌ های جا مانده در پشت سرش آغاز کند.
نادیا!
مدت‌ هاست پذیرفته‌ام که عقب نشینی کنم.
دوهزاری کج افتاده‌ام را صاف کرده‌ام تا به خاطر بسپارم که می‌شود بعضی‌ ها را بر لوح دل و قلبم حک کنم، تا خاطرات‌شان مبدل شود به یادآوری شکر فام سال‌ های بعدم اما، نمی‌توانم دوباره واقعیت آنها را لمس کنم.
حتی، پذیرفته و عادت کرده‌ام که از تو، فاصله داشته باشم...!
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
570
پسندها
5,081
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
نمی‌دانی پشت این سکوت سربی من، چه می‌گذرد.
من تو را برای یک ثانیه و یک روز نمی‌خواستم.
می‌خواستم دورترین نزدیک من باشی حتی، اگر نشود واقعیت نزدیکی را، در شعاع یک قدمی‌مان لمس کنیم.
مشکل من دوست داشتن است! نه اینکه تو لایقش نباشی، نه!
فقط، هر چیزی زیادی‌اش سم است!
نادیا!
کاری به تو ندارم، خودم را برایت معنا می‌کنم.
همیشه نقطه اوج محبت من، به کسانی که برایم با ارزش اند، حساسیتی آزاردهنده برای خودم، و رنجشی عظیم برای آنها به ارمغان می‌آورد!
این تمام حقیقتی است که مرا در مقابل دوست داشتنی‌هایم متزلزل و در نظر آنها کریح جلوه می‌دهد...
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
570
پسندها
5,081
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #27

به مشرق قدم می‌گذاریم و دقایقی بعد، گرد و خاکمان در مغرب ترانه می‌خواند!
قدم‌ هایمان بر قلب کویر دل سوخته خش می‌اندازند و کمی آن طرف‌تر آدمها، رد پای انگشت هایمان را بر دل تنه‌‌ی درخت کاج که ساعتی پیش در جنگل، به آن تکیه زده بودیم احساس می‌کنند!
من در ذهنم با تو، رج به رج این سرزمین را زیر پا گذاشته‌ام!
راستش را بخواهی، ذهنم بزرگ‌ترین موهبت برای من است ولیکن، قاتل خاموشی است که آلت قتاله اش، سناریو های فیکی است که به دلخواه یک دیوانه، برای کُشتنش می‌سازد...!
 
آخرین ویرایش
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
570
پسندها
5,081
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #28
وجود تب کرده‌ام را به دار آب سرد آویخته‌ام!
احوال جسمم زرشکی و روحم نقره فام است؛ این بین، فقط گاهی تیره و روشن می‌شوند، همین!
نادیا!
دلم می‌خواست می‌توانستم قسمتی از حافظه‌مان را که مربوط به خودمان است پاک کنم و بعد، مثل همان روز ها از تو بپرسم:
- با من دوست می‌شوی؟
اما، من و تو تمام شده‌ایم و زمان هم برای شروع دوباره، از دستمان قسر در رفته است...!
 
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
570
پسندها
5,081
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #29

بعضی دردها مانند جنگ داخلی که امپراتوری و ملت یک سرزمین را به زمین می‌زند؛ آدمی را از درون فلج خواهد کرد!
انگار نیرویی شورشی درون وجودت تعلیم داده‌ای که به مرور و قدم به قدم، طوفانی عظیم را در وجودت به تصویر می‌کشند!
این، حضور من است که به دست تصویر دردهایم چون عروسک خیمه شب بازی، این سو و آن سو می‌شود...!
 
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

ᎩᎧᏦᎩᏗ

پرسنل مدیریت
مدیر تالار شعرکده
سطح
15
 
ارسالی‌ها
570
پسندها
5,081
امتیازها
21,973
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #30
می‌شود تمام عمر نقش حضور کسی را روی دیوار زنگ زده ذهن نقاشی کرد، و عطرش را با تار و پود دل نفس کشید اما، جسم را برای ابد از این حضور خیال انگیز دور نگه داشت...!
و اما، احساسم را هنوز مثل روز اول، دست نخورده و تا شده در گوشه‌ی قلبم نگه داشتم، و به رسم آن روزها می‌گویم:
"یادت باشد"
 
امضا : ᎩᎧᏦᎩᏗ

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا