یک چند به گیر و دار بگذشت مراکیستی؟ چه نام داری؟ گفت: عشق
گفت: چونی؟ حال تو چون است؟ من
گفتمش: روی تو بزداید محن
تو کجایی؟ من خوشم؟ گفتم: خوشی
نازکآرای تن ساق گلیآه از این عشق قوی پی آه! آه
کودکی کو! شادمانی ها چه شد؟
تازگی ها، کامرانی ها چه شد؟
چه شد آن رنگ من و آن حال من
لحظه ای او را نمی یابددر نهان می گفت با من این ندا
بایدت جویی همیشه وصل او
که فکنده ست او تو را در جست و جو
ترک آن زیبارخ فرخنده حال