نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشکند
نگران با من استاده سحر صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشکند
نگران با من استاده سحر صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر