- تاریخ ثبتنام
- 9/6/21
- ارسالیها
- 64
- پسندها
- 55
- امتیازها
- 148
- مدالها
- 1
نقد امروز را ز کف بیرون کنیمتو همچون نقطه، درمانی درین کار
که چون میگردد این فیروزه پرگار
نه تنها بر تو زد گردون شبیخون
مرا نیز از دل و دامن چکد خون
گر که فردایی نباشد، چون کنیم؟
نقد امروز را ز کف بیرون کنیمتو همچون نقطه، درمانی درین کار
که چون میگردد این فیروزه پرگار
نه تنها بر تو زد گردون شبیخون
مرا نیز از دل و دامن چکد خون
می تنی تاری که جاروبش کنندنقد امروز را ز کف بیرون کنیم
گر که فردایی نباشد، چون کنیم؟
می تنی تاری که جاروبش کنند
می کشی طرحی که معیوبش کنند
هیچ گه عاقل نسازد خانهای
که شود از عطسهای ویرانهای
ای خوشا مستانه سر درپای دلبر داشتنیکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بیخبر، مرگ از چه نامی زندگانی را
اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینی
که گردونها و گیتی هاست ملک آن جهانی را
نیکی چه کرده ایم که تا روزیای خوشا مستانه سر درپای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت بی پر و بال امدن
پیش باز عشق ائین کبوتر داشتن
آنکه آورد ترا، ما را بردنیکی چه کرده ایم که تا روزی
نیکو دهند مزد عمل ما را
انباز ساختیم و شریکی چند
پروردگار صانع یکتا را
آنکه آورد ترا، ما را برد
اندرین دفتر پیروزه، سپهر
آنچه را ما نشمردیم، شمرد
غنچه، تا آب و هوا دید شکفت
ترا پاسبان است چشم تو و منتو به فکر خفتنی در این رباط
فارغی زین کارگاه و زین بساط
در تکاپوییم ما در راه دوست
کارفرما او و کارآگاه اوست
اندرین دفتر پیروزه، سپهرترا پاسبان است چشم تو و من
همی خفته می بینم این پاسبانرا
سمند تو زی پرتگاه از چه پوید
ببین تا بدست که دادی عنانرا
اندرین دفتر پیروزه، سپهر
آنچه را ما نشمردیم، شمرد
غنچه، تا آب و هوا دید شکفت
چه خبر داشت که خواهد پژمرد