مجموعه دلنوشته‌‌های آناتومی | الهام سواری کاربرانجمن یک رمان

[الهام.س]

مجموعه دلنوشته: آناتومی
نام نویسنده: الهام سواری
تگ: متوسط
مقدمه:
چشیدن حسرت تو؛ سمی‌ست ماندگار که تا آن هنگام
که جانم را
از هم می‌شکافند
در جای جایش
ز عشق تو
پنهان شده است
و تو قاتلی که مرا زنجیروار و رشته سان
به پای مرگ میکشی... .
گاه با تیرنگاهت
گاه با نبض صدایت
وگاه با زهر حسرتت مرا از پا درمی‌آوری.

 

[G.ASADI]

•| بسم رب القلم |•

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند..

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذاشتن اولین پست می‌توانید گفتمان آزاد خود را ایجاد کنید.
"تاپیک قوانین گفتمان آزاد...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[الهام.س]

از سرخی رگه‌های داخل چشمم می‌شود فهمید چقدر نبودت زجر آوراست!
از کبودی‌های زیرچشمم پیداست که روزگار بروفق مرادنیست وشانس مرا درلحظه‌ لحظه‌های این قماریاری نمی‌کند.

 

[الهام.س]

قلبم هزارتا شکاف روی خودش دارد تو با سردی نگاهت تکه‌ پاره‌اش کردی.
خون دیگر به پاهایم نمی‌رسد که بخواهم بروم از خاطراتت دور بشوم...
از *انفصالت برای کشتن احساساتم استفاده کرده‌ای.

انفصال:جدایی

 

[الهام.س]

اگر قلبم شود شق‌القمر باز ریشه‌ی تو داخل هزار تیکه‌ام می‌ماند!
اگر به دنبال سرنخ باشند، برای دیدن عشقمان ردپای خاطرات دورمان در وجودم بی‌داد می‌کند.
به همه می‌گویم که تو تخریب‌گر رویاهای من هستی.

 

[الهام.س]

آخرش از دوری تو همچون دختربچه‌ای که از آغوش مادرش دورمانده خواهم مرد و نبض‌ مرا که بگیرند تک تک بی‌مهری‌هایت را به همه گوش‌زد می‌کند...
تک تک ذرات وجودم را که بشکافند ردلمس عشق تو، درونش وجود دارد.

 

[الهام.س]

به دیدنم بیا گاهی اوقات غرور تنها صلاح سردیست که بااو آن‌هایی که به تو علاقه نشان می‌دهند را می‌کشی،
هنوز قاتل نشدی می‌توانی به این وادی سکوت برگردی؛
هنوز که در *انزوا و حسرت نگارت نمرده‌ام قدم بردار و مرا از این یکنواختی روزهایم دربیاور.

انزوا:تنهایی

 

[الهام.س]

عشقت را همانند زهری مزهک در رگاهایم تزریق کرده‌ای!
پادزهرش آن نگاه با مسمایت است که از من دریغ می‌کنی و من چقدرمحتاجم به تو...
اگر می‌دانستم دلی سنگی داری شاید هیچ وقت طعمه‌ای برای خواسته‌های پوچت نمی‌شدم.

 

[الهام.س]

گیج و گنگ در کنج خلوت کوک به کوک گره زده‌ام خاطرات را به تارو پود این عشق اما دریغ از آن که نقش و نگاری زیبا به دست نیامده و درهم می‌درم این نقش‌ها را.

 

[الهام.س]

این قطره‌های خون جاده‌ی یک طرفه‌ی احساسند که درفاصله‌ی غریب ما بدجور به تو باخته‌اند؛
تو در شناخت من کوتاهی کرده‌ای و من تورا مانند مادری که بهانه‌های فرزندش را می‌شناسد، می‌شناسمت!
تو قاتلی بی‌رحم هستی و من مقتول این عشق، عشقی که کورم کرده و هرچقدر بدباشی چشمم بدی ‌تورا نمی‌گوید.