روح و این کالبدِ خستهام، آنقدر در فکر و خیال زیبا غرق میشوند، که گویا در بهترین نقطهی زندگیشان هستند!
ولی حیف... .
حیف که این خیالهای زیبا برای چندین دقیقه است و بعد از آن حقیقت تلخ، باز هم شروع میشود!
نمیشود کاری کرد
کار از کار گذشته است!
او رفتهاست و جسمِ بیجانِ من میان خاطرات، پرسه میزند و در خیال داشتنش فرو میرود... .
قلب از کار افتاده است
نمیشود کاری کرد
او رفته است!
و قلبِ من لحظهای آرامش و خیال میخواهد، نه مرگ!
این دل بیچاره مرد
دلیل بدبختیهام بود
طرف حساب من کیه؟!
من از کی خواهش کنم؟
نرو من از تو خواهش میکنم!
بسه دیگه، از رو برو؟
اگه مهمه جون من
تو رو به جون من نرو!
نرو من خیالت رو نمیخوام... .
خودت رو میخوام!
تو تمام آنچه که من میخواهم هستی
تو یک خیال زیبایی... .
زیباتر از خورشید، زیباتر از ماه... .
تو در خیالهایم، بهترین هستی!
ایکاش همیشه این خیال زیبا بماند... .