روی سایت دلنوشته ژاکاو| ALN کاربر انجمنِ یک رمان

[༆ALN]

مرا دیوانه‌ای می‌نامند
که در خلوتِ خود
با تو سخن می‌گویم
آنان که نمی‌دانند من دلم فقط به همین
خلوت‌هایمان خوش است!

 

[༆ALN]

سال‌هایِ سال نیز بگذرد
باز دلم برایت تنگ می‌شود
هر چند که نباشی
هر چند باشی و بی‌رنگ
باز نیز دوستت‌دارم
و این دل فقط دل تنگِ تو شدن را آموخته!

 

[༆ALN]

فراموشی تنها علاجهِ این قلبِ
ولی مگر می‌‌شود تو را فراموش کرد
تو با آن چین‌هایِ کنارِ چشمت
با چالِ کنارِ لبت
با خنده‌هایِ ناگهانیت!

 

[༆ALN]

من که اهلِ نوشتن و سیاه کردنِ برگه نبودم
تو مرا آن‌چنان در خود غرق نمودی
که یک‌دفعه به خود آمدم و دیدم
تو نیستی و من غرق در
سیاه کردنِ کاغذ!

 

[༆ALN]

برایم شعر بسرود
برایم کاغذ ها را سیاه بنمود
ولی دلِ غافل
مرهم گذاشت و
رخصت گرفت و پرواز کرد!

 

[༆ALN]

دلم که برایت تنگ می‌شود
بی هیچ حرف و سخنی
خود را حبس می‌کنم
و هورت می‌کشم
بغض گیر کرده
در گلویم را!

 

[༆ALN]

بیا و کمی حالم را خوب کن
دلت میاید
من اینگونه بمونم
و از دوریِ رخِ تو دیوانه بشم!

 

[༆ALN]

و هی دود می‌‌‌‌‌کنم، دود می‌کنم
سیگار را
به اندازه تمامِ روزهایِ نبودنت!

 

[༆ALN]

در تنهایی خود
آنقدر به تو فکر می‌‌‌‌کنم
آنقدر در خفا با تو سخن می‌‌‌گویم
که همگان مرا دیوانه‌ای پیش می‌نامند!

 

[༆ALN]

مانند فیلمِ کلاسیکِ
فرانسوی هستی که هی دل می‌خواهد به آن
بنگری، بنگری، بنگری!