***
بیجانتر از آنچه هستم که فکرش را میکنی!
بیکستر از آنچه هستم که فکرش را میکنی!
تو نمیدانی...
نمیدانی که سالها است، یک تیمار، به بزرگی کوهها، پهناوری دریاها در دلم ریشه کردهاست...
و تو حکم آن تبری را داری که نیستی،
تا این تیمار را ریشهکن کنی... .
*** ای آشنایِ من برگرد!
ای آشنایِ در عین حال غریبه،
بیتو سخت است!
ای آشنایِ بیوفا!
ای آشنا با دل من!
آشنا با احساسات من،
آشنا با روح و روان من،
برگرد...
که بدجور تیمار "نبودنت" را دارم!
***
سالها گذشته است و چشمانمان کمسو،
دلهایمان بیرحم،
وضعمان آشفته،
روحمان پر کشیده،
احساساتمان بیسو،
زندگیمان بیهدف!
پس دلها به چه خوش است؟!
***
مینگرم به زندگی ماتم بردهام
به بدبختیهای که در حال جنگیدن با جسم بیجانم هستند!
به تویی که با لبخند نظارهگر بدبختیهایم هستی...
و میشود گفت تو عامل اصلی هستی!