دلنوشته: استیصال
نویسنده: ستاره لطفی
تگ: محبوب
مقدمه: شاید اگر قلب جای عقل بود
میایستاد!
ویراستار: Parisa Zarei
چون تحمل این همه رنج و جنجال را نداشت...
و امروزه،
ما انسانها در رنج استیصال هستیم!
نویسندهی عزیز، بینهایت خرسندیم که دلنوشتههای زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک میگذارید.
خواهشمندیم پیش از پستگذاری و شروع دلنوشته، قوانین بخش «دلنوشتههای کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید. "قوانین بخش دلنوشتهی کاربران"
پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دلنوشته، میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دلنوشته بدهید. توجه داشته باشید که دلنوشتههای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
میدانم او رفته است
میدانم او حسِ خاصی به من ندارد
ولی...
بیایید عاقلانه فکر کنیم!
او حق من است!
او نمیتواند برود و من را میان حجمِ عظیمی استیصال رها کند!
***
استیصال: درماندگی
گاهی وقتها... .
انگار مغزم را میشکافند
و هزاران درد و بدبختی را در آن جای میدهند!
چه کنم با این دردها... .
چه کنم با این درماندگی!
آنقدر که خستهام
میترسم روحم پر بکشد و جسمِ خستهام تنها شود!
استیصال
واژهای مبهم است!
همهی انسانها، از درد استیصال رنج میبرند
و لحظهای آرامش میخواهند... .
مثلا... .
یک لیوان چایی داغ!
پشت شیشهی باغچه
باغچهی خیس از باران
شیشههای مه گرفته
هوایِ پاک و عطرین
و یک آرامش بزرگ در قلب
و دور از استیصال...!
یک دستِ گرم، در دستانم
متعلق به تو!
یک جفت چشم مشکی، در تیررس نگاهم
متعلق به تو!
یک جای دنج
در کنار تو!
یک بیت شعر عاشقانه
به خوانش تو!
یک فنجان قهوهی تلخ
در کنار تو!
میکند حال دلم را خوب...!
تو هیچوقت این را نمیفهمی
که من برای همه بد بودم... .
و برای تو خوب!
این از نفهمی تو است، که نمیدانی چهقدر و عاشقانه تو را میخواهم
و این از بیشعوری تو است که من را در این حال و روز انداختی!