متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته استیصال | ستاره لطفی کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع S.LOTFI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 1,586
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #31
نمی‌دانم چه حالیست... .
به هیچ‌چیز نمی‌توانم دل خوش کنم!
هرچیز قشنگی را که می‌بینم
تنها واکنشم یک‌ پوزخند تمسخر‌آمیز است...!
به‌نظرم همه‌چیز مسخره شده‌است!
همه‌چیز پوچ شده است... .
مثلا... .
عاطفه‌ها... .
قول دادن‌ها... .
دوستت‌ دارم‌ها... .
همه‌ی این‌ها پوچ شده است...!
تنها جواب من برای این حرف‌ها
یک پوزخند تمسخر‌آلود است و بس!
که فقط دل‌شکسته‌ها آن را درک می‌کنند... .
امان از دست این زندگی پوچ!​
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #32
نمی‌دانم چرا رفت
می‌گفت بدی از تو است...!
من تمام خوبی‌هایم را به پایش ریختم... .
اما او اندکی از بدی‌هایم را دید و به همین بهانه رفت!
خیلی درمانده‌ام
گاهی از او متنفر می‌شوم
و گاهی‌ام دلتنگش می‌شوم
درحدی که قلبِ بیچاره‌ام درد می‌گیرد!
چاره چیست ای‌خدا!​
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #33
نامَش که می‌آید
لرزه به جانم می‌افتد
قلبم دیوانه می‌شود
مچاله و چروک می‌شود
دلم کش می‌آید
بندبند وجودم در خیال غرق می‌شود
اما تو رفته‌ای...!
پس بیخیالِ زندگی...!​
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #34
***
نامت که می‌آید،
قلبم شروع به ناآرامی می‌کند... .
خود را به دیواره‌های آهنین سـ*ـینه‌ام می‌کوبد و می‌گوید:
- «رهایم کن، او را می‌خواهم!»
د‌ست‌هایم را بر روی او می‌کوبم؛
او نباید انتظار تو را بکشد!
تو خانه‌ی قلبم را ویران کردی،
کاری کردی که زلزله‌ی ده ریشتری‌ام نمی‌توانست این‌کار را بکند!
اجازه‌ی ورودت را به این ویرانه نمی‌دهم!
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #35
***
زندگی خیلی مبهم است!
حتی،
مبهم‌تر از مبهم!
عشقی نمانده است،
وفایی نمانده است،
پاکی‌ای نمانده است،
پس مردم برای چه زندگی می‌کنند؟!
هدف‌شان چیست؟‌!
این زندگی نیست،
لجن‌زار است...!​
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #36
***
یادش به‌خیر!
می‌گفتی:
- «دنیا رو با یه تار موهات عوض نمی‌کنم.»
دل خوش کرده بودم به حرف‌هایت،
اعتماد کرده بودم به قول‌هایت... .
اما الان،
نه تو هستی و نه حرف‌های تو خالی‌ات!
و الان پی می‌برم که دیـگر هیچ‌چیز حقیقی نیست... .
آری نیست!
حتی زندگی‌ام یک‌ روز انسان‌ها را از خود می‌راند و به آغوش مرگ‌ می‌فرستد،
دگر چه انتظاری از انسان‌هایش است!​
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #37
***
اوج نفس تنگی‌ام روزی نبود که رفتی،
روزی بود که به خود آمدم!
به خود آمدم و دیدم،
نیستی!
با خود فکر کردم،
پس غرورم کجاست؟!
و چه‌قدر دردناک است
این غرور،
توسط تو له شد!​
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #38
***
یک دریای سیاه را دیدم،
با خود فکر کردم چه‌قدر رنگش متنوع است... .
چه‌قدر ادعای پاکی نمی‌کند!
و همین باعث شد به سمتش قدم بردارم،
خود را در امواج آرام او رها کنم و قدم‌قدم به سمت او برم... .
اوایل برایم خاص بود،
متنوع بود!
ولی هرچه‌قدر که پا به عمق آن می‌گذاشتم،
بیشتر در سیاهی آن فرو می‌رفتم... .
تا روزی که،
که دیگر چشمانم ندید و در عمق آن سیاهی غرق شدم... .
غرق شدم و نجات نیافتم،
او استثنا نبود!​
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #39
***
مهمان زندگی‌ام شده‌است؛
غم و اشک!
مهمان ناخوانده‌ای بود،
ولی به مرور به آن عادت کردم!​
 
امضا : S.LOTFI

S.LOTFI

نویسنده افتخاری
سطح
37
 
ارسالی‌ها
5,240
پسندها
31,592
امتیازها
80,673
مدال‌ها
51
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #40
***
ژرفنای تاریکی را دوست دارم،
چون آزادانه ثمره‌ی غم‌هایم را رها می‌کنم و اجازه‌ی باریدن به آن‌ها می‌دهم... .
تاریکی‌ای که با اشک‌هایم مبهم‌تر می‌شود!​
 
امضا : S.LOTFI
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا