مشاعره مشاعره با اشعار مولانا

[m.sina]

ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست

تو سنگ سیه بوسی من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد بیگانه چه میدانی
ضایع چه کنی شب را لب ذاکر و دل غافل
تو ره بخدا بردن مستانه چه میدانی

 

[فلورا.]

تو سنگ سیه بوسی من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد بیگانه چه میدانی
ضایع چه کنی شب را لب ذاکر و دل غافل
تو ره بخدا بردن مستانه چه میدانی

یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو


ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر!

 

[m.sina]

یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو


ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر!

رفت عمرم در سر سودای دل
وز غم دل نیستم پروای دل
دل به قصد جان من برخاسته
من نشسته تا چه باشد رای دل

 

[فلورا.]

رفت عمرم در سر سودای دل
وز غم دل نیستم پروای دل
دل به قصد جان من برخاسته
من نشسته تا چه باشد رای دل

لاف عشق و عاشقی را وه چه آسان میزنیم
خود خزانیم و دم از شوق بهاران میزنیم!

 

[رایکا]

لاف عشق و عاشقی را وه چه آسان میزنیم
خود خزانیم و دم از شوق بهاران میزنیم!

مرا می گفــت دوش آن یار عیار
ســگ عاشق به از شیران هشیار

 

[m.sina]

مرا می گفــت دوش آن یار عیار
ســگ عاشق به از شیران هشیار

راه برم به سوی او شب به چراغ روی او
چون برسم به کوی او حلقه در بگیرمش
درد دلم بتر شده چهره من چو زر شده
تا ز رخم چو زر برد بر سر زر بگیرمش

 

[رایکا]

راه برم به سوی او شب به چراغ روی او
چون برسم به کوی او حلقه در بگیرمش
درد دلم بتر شده چهره من چو زر شده
تا ز رخم چو زر برد بر سر زر بگیرمش

ش*ر..اب شوق می نوشم به گرد یار می گردم
سخن مستانه می گویم ولی هوشیار می گردم

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Reyhane_j]

ش*ر..اب شوق می نوشم به گرد یار می گردم
سخن مستانه می گویم ولی هوشیار می گردم

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم

 

[رایکا]

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم

ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست
گر سر برود سر تو با کس نگشاییم

 

[m.sina]

ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست
گر سر برود سر تو با کس نگشاییم

مرا عاشق چنان باید که هر باری که بر خیزد
قیامت های پر اتش ز هر سویی بر انگیزد
دلی خواهیم چون دوزخ که دوزخ را فرو سوزد
دو صد دریا بشوراند ز موج بحر نگریزد