- ارسالیها
- 1,416
- پسندها
- 26,185
- امتیازها
- 47,103
- مدالها
- 56
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
بعد از کلاس به سمت روشویی رفتم و به صورتم آب سرد پاشیدم و درحالیکه نگاهم به آینه بود، از خودم پرسیدم:
- چرا من در مورد تروی فکر میکنم؟
او فقط عذرخواهی کرده بود که این کار درستی بود که او انجام داد اما دیگر اینطور نبود که سر خودش را برای من ببرد.
بنابراین به کتابخانه رفتم و چه تصادفی! تروی بیلینگز در آنجا بود و در بخش علوم در جستجوی کتاب بود.
آرام لب زدم:
- هوم... سلام!
تروی با لبخند جواب داد:
- اوه، تو!
من توجهم را به یک قفسه از کتاب دادم اگرچه میدانستم نمیتوانم تمرکز کنم.
احساس میکردم فضای باریک بین قفسهها، تیرهای عشق را به تکتک سلولهای بدنم پرتاب میکند.
تروی کتابی را برداشت و آن را به من تحویل داد که حرکتی تعجب آور از طرف کسی مثل او بود چرا که خلاصه نظریات استفن هاوکینگ بود...
- چرا من در مورد تروی فکر میکنم؟
او فقط عذرخواهی کرده بود که این کار درستی بود که او انجام داد اما دیگر اینطور نبود که سر خودش را برای من ببرد.
بنابراین به کتابخانه رفتم و چه تصادفی! تروی بیلینگز در آنجا بود و در بخش علوم در جستجوی کتاب بود.
آرام لب زدم:
- هوم... سلام!
تروی با لبخند جواب داد:
- اوه، تو!
من توجهم را به یک قفسه از کتاب دادم اگرچه میدانستم نمیتوانم تمرکز کنم.
احساس میکردم فضای باریک بین قفسهها، تیرهای عشق را به تکتک سلولهای بدنم پرتاب میکند.
تروی کتابی را برداشت و آن را به من تحویل داد که حرکتی تعجب آور از طرف کسی مثل او بود چرا که خلاصه نظریات استفن هاوکینگ بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر