- ارسالیها
- 1,416
- پسندها
- 26,184
- امتیازها
- 47,103
- مدالها
- 56
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #21
فصل۶
من مدتی درگیر آنفلوآنزا شده بودم و از این بابت با دمم گردو میشکاندم؛ زیرا این بدان معنی بود که میتوانم تمام روز در اتاق و رختخواب خود بمانم. تروی سعی کرد یک میلیون بار تماس بگیرد و من از او دوری کردم. من او را دو روز ندیده بودم و از این بابت درحال مرگ بودم.پدربزرگ خوب بود و به خانه برگشته بود و حدس میزدم همهچیز روبهراه شود.
قلب من شکسته شده بود و همه میگفتند زمان آن را بهبود خواهد داد. چون من قانون رفتار جادوگرها را شکسته بودم، استفاده من از جادو به مدت یک هفته به حالت تعلیق درآمده بود؛ که به این معنی بود که باید این شکست را به طور طبیعی پشت سر میگذاشتم.
نیکول خار در چشم من شده بود. هر وقت که در اتاق بود، آهنگهای عاشقانه و غمگین را پخش میکرد. مثل این بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر