فال شب یلدا

ترجمه کامل شده ترجمه رمان الماس سرخ | روناهی بازگیر مترجم انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,419
پسندها
26,217
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #31
من با کمک تروی، او را از کف زمین بلند کردیم و پدربزرگ الماس قرمز را برداشت و آن را در دست من گذاشت.
او گفت:
- این قلب تو بود که من رو نجات داد.
من او را محکم در آغوش گرفتم.
- متشکرم!
پدربزرگ از تروی برای یک شام خانوادگی با حضور همه اقوام دعوت کرد. این روش برادران و خواهرانش بود، برای شروع عضویت یک عضو جدید در دایره جادوگران. من واقعاً عصبی بودم چون می دانستم برادران و خواهران پدربزرگ چطور می‌توانند باشند.
آنها کاملاً برندگان جایزه نوبل عجیب و غریب‌ها بودند. خاله دانیل و خاله آنی با من نشسته بودند و مشغول صحبت‌های زنانه بودند.
عمه آنی گفت:
- حالا که قوانین اصلاح شدند، این عشق عاشقانه شما معنی نداره که باید خانواده‌ی خودت رو فراموش کنی. تو فرشته کوچولوی ما هستی و همیشه برای تو همین‌جا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,419
پسندها
26,217
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #32
- هاها، من حدس می‌زدم خوش‌تون بیاد. به مناسبت درخواست خواستگاری بود. متشکرم که از من دعوت کردید!
تروی این را با خوشحالی گفت و به نظر می‌رسید احساس می‌کرد برای پدربزرگ مهم شده است.
او پرسید:
- هوم، چه بوی خوبی میاد! شام چی داریم؟
- تو رو!
خاله دانیل لبخند زد و تروی هم کمی خندید تا این‌که متوجه شد ما همه ساکت به او خیره شده‌ایم.
تروی نامطمئن پرسید:
- چی؟ شما که جدی نیستید؟
- احمق نباش! البته که نه. این یکی از عمه‌های من، عمه دانیل، ملکه درامه.
ادامه دادم:
- و این عمه آنی، عمو جو، عمو تیم و آلبرته.
سپس همه‌ی ما به سمت اتاق غذاخوری که در آن شام سرو می‌شد، حرکت کردیم.
تروی که داشت از غذا لذت می برد گفت:
- این کباب مرغ واقعاً خوشمزه است!
عمو تیم از تروی پرسید:
- می‌تونی آشپزی کنی؟
تروی گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,419
پسندها
26,217
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #33
او گفت:
- خب، اول باید به آزمایشگاه علوم خودم ببرمت.
دست مرا بوسید.
- و بعد؟
من از لحظه‌لحظه‌ای که کنار او می‌گذراندم احساس لذت می‌کردم.
او گفت:
- و بعد من از بین بردنت رو با به آغوش کشیدنت شروع می‌کنم.
- هوم، من واقعا ترسیدم! اما قبل از این‌که ادامه بدی آقای دانشمند، من یه سورپرایز برات دارم.
سپس، ما در همان ماشین، مکان‌های‌مان را تعویض کردیم تا من بتوانم جای راننده قرار بگیرم.
او پرسید:
- خب، داریم کجا می‌ریم خانم جادوگر من؟
چشمکی زدم و پاسخ دادم:
- به‌زودی می‌بینی!
من و تروی بالای کهکشان ها شناور شدیم و او بیشتر مثل یک پسر نه ساله که تازه اولین‌بار دوچرخه دریافت کرده است، هیجان‌زده بود تا یک آدم بالغ و عاقل.
- وای، خدای من! این عالیه ایمان!
او گفت:
- این باید پلوتو باشه و اون هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

روحـــناهی

پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
سطح
33
 
ارسالی‌ها
1,419
پسندها
26,217
امتیازها
47,103
مدال‌ها
56
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #34
درباره نویسنده:​
امیلی واقعاً به جادو اعتقاد دارد و به همین دلیل است که او علاقه‌مند به نوشتن عاشقانه‌های خیالی است. او هم‌چنین درگیر پدیده‌های ماوراءالطبیعه مانند حس ششم، سفر در زمان، ناپدید شدن و سفرهای نجومی است. او هرروز تلاش می کند مراقب فرشتگان نگهبان خود باشد و هرروز داستان‌های جالب‌تری بنویسد.
ایمیل: emilyflowersromance@gmail.com
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : روحـــناهی

فاطمه عبدالهی

نویسنده انجمن
سطح
35
 
ارسالی‌ها
2,727
پسندها
33,252
امتیازها
66,873
مدال‌ها
32
  • #35
IMG_20200706_144838_183.jpg
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Surin

ویراستار انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
834
پسندها
14,654
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
  • #36
625198_3f4b2d86cd3403256ffb63c02e6fc47e.jpg
 
امضا : Surin
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,488
پاسخ‌ها
30
بازدیدها
1,363
عقب
بالا