در آن ساعت که خواهن این و آن مُردمن از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد
دل به بازار من آورده و بفروخته ایدر آن ساعت که خواهن این و آن مُرد
نخواهنــد از جهــــان بیش از کفن برد!
رفت از بر من آنکه مرا مونس جان بوددل به بازار من آورده و بفروخته ای
دل بفروخته نفرش به بازار دگر
دردی که از حسرت دیدار تو دارم که طبیبرفت از بر من آنکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید در این شهر توان بود
تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانیدردی که از حسرت دیدار تو دارم که طبیب
عاجز امد که مرا چاره درمان تو نیست
تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی
که چه شب گذشت بر منتظران ناشکیبت
ما با تو ایم و با تو نه ایم اینت بوالعجب
- تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی نظیرم!
ما با تو ایم و با تو نه ایم اینت بوالعجب
در حلقه ایم با تو و چون حلقه بر دریم
من همان روزی که روی تو بدیدم گفتم
- من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم!