متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترجمه شده ترجمه‌ی رمان جادوگر زمستانی فصل ۱ | کار گروهی مترجمان انجمن یک رمان

ترجمه چطوره؟

  • عالی

  • خیلی خوب

  • متوسط

  • بیش‌تر باید روش کار بشه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #91
- تو ترس از ارتفاع داری؟
کلر به چشم چپش نگاهی انداخت.
- نه اما من نمی‌تونم مثل شما شناور بشم. همچنین نمی‌تو‌نم آب رو کنترل کنم.
- من اجازه نمیدم که سقوط کنی.
کلر سرش را تکان داد.
- من می‌تونم از اینجا خوب ببینم.
ویلیام دست راست خود را بلند کرد. سر او را نوازش کرد و گفت:
- حالا می‌تونی بروی. من هر کاری که تو نمی‌خوای انجام نمیدم.
کلر با اکراه دستش را با آستین لباسش پاک کرد‌. به عقب نگاه کرد و گفت:
- فکر می‌کنین وقتی هوا بهتر میشه، بالاخره می‌تونیم روی دریاچه اسکی روی یخ انجام بدیم.
- می‌دونی اسکی روی یخ چجوریه؟
- کیه که ندونه توی این سرزمین اسکی روی یخ چجوریه.
کلر متوجه سایه لبخند روی صورت ویلیام شد.
- تو اسکی روی یخ رو دوست داری؟
- آره. یه مدتی هست که من این کار رو انجام دادم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #92
- نه، تو می‌تونی سقوط کنی. برف لغزنده‌ست.
ویلیام بازویش را گرفت و مجبورش کرد که بایستد. ابر در زیر پاهایشان شکل گرفت و وقتی سرعت خود را افزایش دادند، کلر تعادل خود را از دست داد. ویلیام جلوی سقوط او را گرفت. بازوانش او را محاصره کرد و چانه‌اش روی سرش قرار گرفت.
ترس و هراس که ناشی از سرعت بخشیدن به ابر ایجاد شده بود، جای خود را به آن حالت عصبی داد که از صمیمیت در بین آن‌ها ایجاد شده بود. برای او قبلاً هم این اتفاق افتاده بود. موقع رقصیدن، حالا او را در آغوش گرفته بود تا زمین نیفتد. بدون هیچ قصد و منظوری.
ابر متوقف شد و کلر پاهایش در برف فرو رفتند. ویلیام او را رها کرد و بعد متوجه شد که دارد روی دریاچه یخ‌زده راه می‌رود. شاهزاده سخن گفت:
- ما می‌تونیم فردا اسکیت روی یخ بازی کنیم. من از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #93
کارا سرش را تکون داد و نگاهی به شاهزاده انداخت و گفت:
- ویلیام هم گفت که توی تزئینات کمک می‌کنه‌.
ویلیام دست‌هایش را تکان داد و به طرف آن‌ها رفت.
کلر پشت سرش را زیرچشمی نگاه کرد تا ببیند بال‌هایش را پنهان کرده است یا نه! انسان‌های عادی قدرت نداشتند.
ویلیام از کارا پرسید:
- برفا در حال ذوب شدن هستن. دیدی‌شون؟
- این عالیه اما مهمونایی داریم که میان و هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن وجود داره. بعداً می‌تونی بازی کنی.
دستانش را بلند کرد و دست و پا زد، برگشت و پرواز کرد.
کلر لبخند عمیقی سر داد و گفت:
- اون وقتی عصبانیه خیلی نازه.
- من می‌تونم صداتونو بشنوما!
کارا فریاد زد اما به راه خود ادامه داد.
ویلیام دست خود را به طرف کلر گرفت و گفت:
- ما باید به قصر برگردیم. فردا می‌تونیم دوباره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #94
کلر با چشمانش گشاد شده اعلام کرد:
- این وحشتناک میشه.
- امیدوارم دور ما پرواز کنن تا اونجوری نشه. فکر می‌کنی شلوغ و پر سر و صدا میشه؟
- حتماً این اولین مهمونی پری شماست اما من می‌تونم به شما اطمینان بدم که سر و صداها زیاد میشه. وقتیم که شیرینی وارد میشه، صدای اونا زیادتر میشه چون اونا عاشق شیرینین. شمام شیرینی دوست دارین.
کلر نزدیک‌تر خم شد و گفت:
- شما هم پری هستین؟
ویلیام پوزخندی زد و سرش را تکان داد. سخن گشود.
- اگه پری می‌شدم خیلی کوچک‌تر بودم.
- پس تو چی هستی؟
ویلیام با دستش جهت قصر را نشان داد و زمزمه کرد:
- فقط یه شاهزاده نفرین شده.
***
فصل چهارده
مینگ، کارا و تاشا مشغول پخش گرد طلا، بنفش و صورتی در اتاق‌ نشیمن محل نمایش بودند. صحنه‌ای با پرده‌ای قرمز و چندین صندلی که دور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #95
این همچنین به کلر یادآوری کرد که او صبحانه نخورده است.
ویلیام دستانش را جمع و جور کرد و گفت:
- به نظر می‌رسه که اونا به کمک ما نیاز دارن؟
- نه!
نگاهش کرد و سخن گفت:
- گشنه‌ای؟
- دارم از گشنگی می‌میرم.
- بیا به آشپزخونه بریم و بذاریم اونا اینجا رو تموم کنن.
پیشخدمت هنگام عبور از در قوس‌دار ظاهر شد.
تعظیم کرد و گفت:
- اعلی‌حضرت.
ویلیام ایستاد و گفت:
- موضوع چیه؟
پیشخدمت کاغذهای تاشده‌ای را که در دست داشت، به او نشان داد.
- نایب‌السلطنه یه نامه‌ برای شما فرستاده.
شاهزاده نامه را گرفت و آن را باز کرد. آن را برای چند ثانیه کوتاه خواند تا اینکه دوباره آن‌ را جمع کرد و به پیشخدمت داد.
- من فردا جوابش رو میدم.
پیشخدمت تعظیم و خودش را جمع و جور کرد.
کلر نیم‌نگاهی به صورت شاهزاده انداخت.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #96
آن‌ها چیزی برای نشان دادن نیاز داشتند‌. در جست‌وجوی کمک چند پری برای بازی در صحنه نمایش بودند. به دزدان‌ دریایی بیش‌تری برای خدمت و همچنین چند نفر دیگر نیاز داشتند تا مطمئن شوند که از مقدار کافی غذا و نوشیدنی مطمئن شوند. کلر درست قبل از شروع نمایش مضطرب شد.
کلر درست قبل از شروع نمایش مضطرب شد. ویلیام هرگز از اینجا دور نشده بود و این موضوع او را دلگرم کرد.
وقتی پرده‌ها از هم فاصله گرفتند و چراغ‌ها صحنه را روشن کردند، همه وظایف خود را به یاد آوردند و اگر این کار را نمی‌کردند، آن‌ها موفق نمی‌شدند. حضار لبخند شیرینی زدند و با دست زدن آن‌ها را تشویق کردند.
پری‌های دیگر بسیار سرگرم بودند. کلر از پشت صحنه توانست ویلیام را که با بقیه حضار می‌خندد ببیند.
وقتی نمایش به پایان رسید، پری‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #97
- تو خیلی خوشگل شدی.
کلر مکث کوتاهی کرد و گفت:
- ممنونم. شما هم خیره‌کننده شدید.
شاهزاه چشمانش روی صورت کلر ثابت ماند.
- من چیزی رو که پری‌ها با موهای تو درست کردن دوست دارم.
کلر نوار پارچه‌ای خود را که با گل‌های کوچک قرمز و سفید تزئین شده بود، لمس کرد.
- کارا به مدل موی سرم کمک کرد. به نظر می‌رسه که پری‌ها دوست دارن برای مهمونیا لباس جدید بپوشن. دیدین که چه‌قدر خوشگل به نظر می‌رسن؟
شاهزاده به نشانه تایید لبخند زد و روی لیوانی که در دست راستش بود تمرکز کرد.
- چیزی برای نوشیدن می‌خوای؟
نگاهی به بالا انداخت و افزود:
- اونا مجموعه‌ای از نوشیدنی‌های شیرین دارن اما من آب هم آوردم. کدام رو ترجیح میدی؟
كلر قصد داشت جواب دهد كه نور صورتی‌رنگی از كنار او عبور كرد و جلوی صورت شاهزاده ایستاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #98
مینگ به طرف او برگشت و گفت:
- یه مهمون ناخونده. چیزی که شاهزاده نمی‌تونه تحمل کنه.
- مهمان ناخونده؟
ویلیام این را گفت و چشمانش از تعجب گرد شد. لیوان خود را به کلر داد و با عصبانیت از تالار بیرون رفت.
کلر به تنهایی سالن رقص را مشاهده کرد که در آن فرشته‌ها با لباس‌های زیبا و موی دم‌اسبی بلند به اطراف حرکت می‌کردند. آن‌ها آواز می‌خواندند و صدای خنده‌هایشان به گوش می‌رسید.
بعضی از آن‌ها پریدند و دور زمین رقص چرخی زدند.
به دنبال آهنگ که توسط گروهی از پری‌ها پخش شد، صدای کوبش چکش کوچکی در برابر صفحات فلزی که بر روی بلوک‌های چوبی صدادار آویزان بود، به گوش رسید. او هرگز چنین چیزی ندیده بود. وقتی او در جشن‌های پایتخت شرکت می‌کرد؛ پیانو، ویولن و ساز دید. ساز نواخته شده توسط پری‌ها نوعی دیگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #99
همراه با خوردن گیلاس‌ها مات و مبهوت مانده بود که چه کسی مهمان ناخوانده است. آخرین باری که فردی ناخوانده حاضر شد، شاهزاده خیلی از این موضوع خوشحال نبود.
او تقریباً از خوردن گیلاس خسته شد. با خود اندیشید:
- چی میشه اگه... .
بی‌آنکه به رشته افکار خود بال و پر دهد، به طرف خارج از سالن شتافت و به سوی در ورودی قصر رفت.
در نیمه باز بود. دور زد و با یک نفر برخورد کرد. کلر دستانش را گرفت و سرش را بلند کرد تا با شاهزاده روبه‌رو شود. حتی اگر کت سفید سلطنتی او را تشخیص نداده بود، عطر او که از میوه‌های تازه و خوش‌بو بود را تشخیص می‌داد.
- کجا با این عجله میری؟
کلر نفس‌نفس‌زنان گفت:
- حالتون خوبه؟
- چرا نباشم؟
- آخرین‌باری که مهمون ناخونده داشتید، عصبانی شدید.
شاهزاده لب‌هایش را به دندان گرفت تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #100
- کسی که دوست نداره من خوشحال باشم.
کلر که لب پایینی خود را می‌گزید، درنگ کرد. شاهزاده پرسید:
- نگران بودی که من به کسی آسیب برسونم؟
سرش را تکان داد و پاسخ داد:
- نه شما هیولا نیستید.
کلر که به چشمان او نگاه می‌کرد، افزود:
- من می‌ترسیدم که شما رو ناراحت کنن.
شاهزاده دست خود را بلند کرد و کلر احساس کرد انگشت شست دستکش، گونه‌اش را نوازش می‌کند. حتی اگر این دستکش بود، باعث می‌شد تندتند نفس بکشد و ضربان قلبش بالا برود.
صدای او گرفته و با لکنت همراه بود. این باعث لرزیدن ستون فقرات او شد. شاهزاده گفت:
- من به شما قول رقص امشب رو دادم. بیا به پری‌ها نشان بدیم که چطور این کار رو انجام میدیم.
کلر دستان خود را تکان داد و با لبخندی هیجان‌زده اضافه کرد:
- من سوال‌های زیادی از شما دارم. این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,432
عقب
بالا