- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 3,871
- امتیازها
- 16,913
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #101
***
فصل پانزده
شاهزاده درحالیکه به دنبال او در دریاچه اسکیت بازی میکرد گفت:
- کلر، منتظر من باش. اینجا بیخطر نیست. یخ امروز ممکنه خیلی نازک باشه.
- تو فقط نمیخوای من برنده بشم اما من اینبار میخوام تو رو شکست بدم. من تمرین کردم.
درحالیکه دستهایش را باز میکرد، در هوای سرد نفس میکشید و به آسمان نگاه میکرد که آفتاب بعد از ظهر سعی میکرد گرما را به آنجا عرضه کند. او که از سرما محافظت شده بود، دستکش و پالتوی بلند به تن داشت و کلاهی بر سر نهاده بود. با این حال، آفتاب به سختی میتوانست صورتش را گرم کند.
غبار مهآلود از بین رفته است. او درحالیکه با دستان بازش روی یخ میرقصید، گفت:
- ما میتونیم همهچیز رو توی اطراف خودمون ببینیم. هنگامی که یک جفت پری به سرعت پرواز...
فصل پانزده
شاهزاده درحالیکه به دنبال او در دریاچه اسکیت بازی میکرد گفت:
- کلر، منتظر من باش. اینجا بیخطر نیست. یخ امروز ممکنه خیلی نازک باشه.
- تو فقط نمیخوای من برنده بشم اما من اینبار میخوام تو رو شکست بدم. من تمرین کردم.
درحالیکه دستهایش را باز میکرد، در هوای سرد نفس میکشید و به آسمان نگاه میکرد که آفتاب بعد از ظهر سعی میکرد گرما را به آنجا عرضه کند. او که از سرما محافظت شده بود، دستکش و پالتوی بلند به تن داشت و کلاهی بر سر نهاده بود. با این حال، آفتاب به سختی میتوانست صورتش را گرم کند.
غبار مهآلود از بین رفته است. او درحالیکه با دستان بازش روی یخ میرقصید، گفت:
- ما میتونیم همهچیز رو توی اطراف خودمون ببینیم. هنگامی که یک جفت پری به سرعت پرواز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر