متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترجمه شده ترجمه‌ی رمان جادوگر زمستانی فصل ۱ | کار گروهی مترجمان انجمن یک رمان

ترجمه چطوره؟

  • عالی

  • خیلی خوب

  • متوسط

  • بیش‌تر باید روش کار بشه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #71
دستش را به طرف او گرفت.
- بیاید بشینید. من برای شما چای و نان میارم. می‌تونین ببینده کار ما باشین و عملکرد ما رو نقد کنین.
شاهزاده دست او را کنار زد و با عبور از کنار او، کنار میز آشپزخانه‌ای که کلر در آنجا نشسته بود ایستاد.
پری‌ها به اطراف پرواز کردند، فنجانی گذاشتند، آن را پر از آب و مقداری برگ کردند، عسل را در چای ریختند و یک بشقاب نان شیرین برای خوردن او آوردند.
در همین حال، کلر جایگاه خود را در صحنه ناگاه از سر گرفت و تصمیم گرفت این واقعیت را که حضور شاهزاده باعث عصبی شدنش شده بود نادیده بگیرد.
مینگ با لطافت پرسید:
- به چیز دیگه‌ای احتیاج داری، ویلیام عزیزم؟
- نه، مادرخوانده. فقط به داستانتون ادامه بدید.
چای خود را هم زد و ادامه داد:
- می‌خوام بدونم بعد چه اتفاقی افتاد.
بازی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #72
- فکر می‌کنی پری‌های دیگه این کار رو دوست خواهند داشت؟
- پری‌های دیگه! مادرخوانده‌های من دوستاشون رو دعوت کردن که به اینجا بیان؟
کلر سرش را تکان داد.
شاهزاده پیشنهاد داد:
- اگه بیننده‌های بسیار سخت‌پسندی داشته باشین، باید بیش‌تر تمرین کنین.
- فکر می‌کنین اونا ازش متنفر میشن؟ شما از اون متنفر بودین؟ ما خیلی احمقانه بودیم؟
- جالب بود. مینگ در نقش یه شاهزاده خانم دراماتیک بازی می‌کنه و تو یه قهرمان بی‌پروا.
او به تماشای پری‌ها می پرداخت که آشفتگی را ایجاد کرده بودند.
- هرچند دزد دریایی می‌تونه از خطوط بیش‌تری روی صورتش استفاده کنه. اون خیلی تهدیدآمیز نیست. شما باید از پیشخدمت بخواید که کاپیتان بشه. اون به اندازه کافی تهدیدکننده‌ست.
کلر لبخند زد و گفت:
- حق با شماست، اون عالی میشه‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #73
چهره شاهزاده جدی شد و برق شادی را که در چشمانش قبلا میشد دید، از دست داد.
از جایش برخاست. دستی بر صورتش کشید و گفت:
- دیروقته. من باید به رخت‌‌خواب برم. برگشت اما دوباره برمی‌گردم. می‌تونم فردا دوباره تمرینت رو ببینم؟
- البته!
- شما می‌تونین از اتاق ناهارخوری برای این کار استفاده کنین. من می‌تونم توی تزئینات و تهیه لوازم صحنه کمک کنم.
- ما این کار رو دوست داریم.
شاهزاده نگاهی به او انداخت.
- پس این اولین تاریخ قرارمونه. فردا می‌بینمت.
با پایان این کلمات، او رفت.
کلر که افکارش در هم شد، به چپ و راست حرکت کرد و مطمئن نبود که منظورش از قرار گذاشتن به عنوان اولین تاریخ چه بود.
حداقل، فردا او در حال گذراندن وقت با او بود.
تماشای این نمایش‌ها ممکن است دل او را شاد کند. شاید کلر راهی برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #74
- اعضای گروه، گوش کنید. فردا، باید سازماندهی بیش‌تری داشته باشیم و عملکرد بهتری داشته باشیم. ما به خطوط بهتر مشکی روی صورت و لحظات خنده‌دار‌تر نیاز داریم. فهمیدید؟
پری‌ها کاری را که انجام می‌دادند متوقف کردند و همزمان جواب دادند:
- بله کاپیتان!
***
فصل دوازده
برای چند شب بعد نیز کلر و پری‌ها پس از شام، با خوشحالی داستان‌های شاهزاده را بازی می‌کردند و در هر ثانیه از داشتن بیننده لذت می‌بردند. حتی پیشخدمت هم تأیید کرد. شاهزاده ویلیام در زمانی‌ که پری‌ها درگیر می‌شوند، لبخند می‌زند. کلر با آن‌ها جنگ می‌کند و وانمود می‌کند شرورانی را که در دنیای خیالی خود ایجاد کرده‌اند، نابود می‌کند.
در آن شب هنگام شام، شاهزاده ویلیام بیش‌تر صحبت می‌کرد.

- از کجا این ایده‌ها رو برای نمایش‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #75
- وقتی که من جوون‌تر بودم، مادرم برام داستان دزدان دریایی و جادوگران شیطانی رو تعریف می‌کرد که بچه‌ها رو می‌ربودن و به شاهزاده خانم‌های زیبا حسادت می‌کردن. اون دوست داشت برام قبل از خواب داستان تعریف کنه. وقتی اونا رو تکرار می‌کرد، بدش نمی‌اومد و اغلب از اون می‌خواستم داستانایی رو که بیش‌تر از همه دوستشون دارم به من بگه. وقتی بزرگ شدم و خوندن رو یاد گرفتم، برای درخواست کتاب به کتابخانه شهر رفتم. مادرم دوست داره درحالی‌که مشغول گلدوزیه اونا رو براش بخونم.
آهی کشید و ادامه داد:
- وقتی که اون مریض شد، من وقت کافی برای خوندن داستان نداشتم چون من باید در همه کارهای خانه کمک کنم. پدرم هم وقت آزاد زیادی نداشت. اون توی معدن کار می‌کرد و برای جبران تقاضای مواد معدنی بیش‌تر، دو شیفت کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #76
- باید باشم؟!
کلر به بشقابش نگاه کرد و گفت:
- ظاهراً نه.
- من از صدای خنده‌هات هنگام بازی با پری‌ها خوشم میاد. این یعنی جعلی و الکی بازی نمی‌کنی.
شاهزاده نظراتش را به اشتراک گذاشت. کلر برای دیدنش سرش را بالا برد. قلبش اندکی از تاثیر کلماتی که بر او گذاشته بود، لرزید و پرسید:
- چه کار دیگه‌ای دوست دارید؟
- من دوست دارم باور داشته باشی که بد همیشه در مقابل خوبی شکست می‌خوره.
- این یه مفهوم ساده‌ست، من کاملاً از اون باخبرم.
شاهزاده سر خود را به سمت راست کج کرد.
- گاهی وقتا، تلاش برای انجام چیزی که درسته، می‌تونه به دیگران آسیب برسونه.
- به همین دلیل بود که نفرین شدین؟
شاهزاده پلک زد.
- زیبایی زیاد هم می‌تونه یه نفرین باشه. من مطمئنم که تو هم از اون خبر داری.
نوبت کلر بود که سرش را کج و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #77
- من از صداقتت قدردانی می‌کنم. گرچه، خوشحالم که به جای اون فرستاده شدی.
فک کلر منقبض شد، مطمئن نبود که این یک تعریف است یا یک جمله بی‌منظور!
در این صورت، پرسید:
- چرا اینطوره؟
شاهزاده درحالی‌که نگاهش روی صورتش ثابت مانده بود، گفت:
- مطمئن نیستم اما یه چیز متفاوتی توی وجود تو هست. شاید به این دلیله که سعی نمی‌کنی منو بازی بدی و عاشق خودت کنی تا ملکه من بشی.
کلر خرناسه‌ای کشید و لیوان آب را گرفت تا جرعه‌ای بیاشامد.
- کاملاً مطمئنم که شخصیت ساده من با سلیقه سلطنتی شما مطابقت نداره. شما هنگام ملاقات ما، همه چیز رو روشن کردین. در جست‌و‌جوی یه ملکه نیستین. منم به دنبال ملکه شدن نیستم. ما یه هدف داریم.
شاهزاده مثل همیشه که به نظر می‌رسید در مورد چیزی گیج است، با مژه‌هایش پشت سر هم پلک زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #78
- در مورد افراد شاد چی؟
- مثل همونایی که مادرت برات قصه میگه؟
- آره. مادر شمام براتون قصه می‌گفت؟
پیش از آنکه به او نگاه کند، مدتی نگاهش را از او گرفت و گفت:
- اون انجام می‌داد.
کلیر ابروهایش را بالا برد و منتظر ماند تا او توضیح بیش‌تری بدهد اما توضیحی نشنید پس گفت:
- از چه نوع داستانایی تا زمانی که بزرگ بشی لذت می‌بردی؟
- داستان‌های شوالیه.
شاهزاده ویلیام آهی کشید و ادامه داد:
- مادرم وقتی بچه بودم، اونا رو برام می‌خوند. اون خوشگل‌ترین داستانا رو در مورد پری‌ها و رزمندگانی داشت که در جهان پرسه می‌زدند و با شر و بدی می‌جنگیدن.
- من دوست دارم سرزمین خودم رو ترک کنم. همون‌طور که می‌دونی امکان‌پذیر نیست. هنوز هم به نظرم دیدن سرزمین‌های دیگه با مراتع سرسبز، درختان عظیم‌الجثه و انواع گل‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #79
- آره؟
- من بدون اینکه تو رو بشناسم، قضاوت کردم.
- منم توی این زمینه مقصرم. من فرض کردم اینجایی تا ملکه من بشی مثل دخترای قبل از تو.
کلر در‌حالی‌که سعی داشت دهان خود را بسته نگه دارد، مشت خود را روی میز بست. مثل همیشه، او نتوانست خودش را مهار کند و گفت:
- برای عاشقی بیش‌تر از زیبایی ظاهری، چند کلمه مشترک مؤدبانه لازمه. من در مورد اشتیاق یا میل صحبت نمی‌کنم. من هیچ تخصصی ندارم. به یاد هم نمیارم عاشق کسی شده باشم؛ مگه اینکه بتونیم شخصیت‌های داستانی رو توی کتاب‌هایی که خونده‌م حساب کنیم.
و روی دست بسته‌اش تمرکز کرد و ادامه داد:
- من حدس می‌زنم به این دلیله که ما می‌دونیم چی توی سرشون می‌گذره و می‌تونیم با افکار و اعمال اونا ارتباط برقرار کنیم. نمی‌دونم چرا توی دنیای واقعی، ارتباط با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #80
شاهزاده ویلیام صدای خود را ان‌قدر پایین آورد که به مانند زمزمه‌ای زیر لب بود.
- من هیچ‌وقت ندیدم کسایی رو که به اندازه پدر و مادرم عاشق همدیگه باشن. فرزندان عشق والدین خودشون هستن اما این یه نوع دیگه‌ای از عشقه. هنوز خیلی جوونی که این رو درک کنی. کتاب‌ها نمی‌تونن همه چیز رو بهت یاد بدن. بعضی چیزها رو باید خودت تجربه کنی.
- مثل رفتن از این‌جا برای دیدن دنیام با چشمای خودم؟
کلر از او سوال کرد.
شاهزاده سر تکان داد و گفت:
- زمانی که من بین تو و رویات هستم، باید گذروندن وقت با من سخت باشه.
کلر نگاه خیره‌اش را متوقف کرد و گفت:
- تقصیر شما نیست. نفرین شدین، این تقصیر جادوگره.
مینگ دستانش را به هم کوبید و گفت:
- دسر، کی دسر می‌خواد؟
کلر با صدای ناگهانی‌اش پلکی زد و به بشقابش نگاه کرد. او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,432
عقب
بالا