متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترجمه شده ترجمه‌ی رمان جادوگر زمستانی فصل ۱ | کار گروهی مترجمان انجمن یک رمان

ترجمه چطوره؟

  • عالی

  • خیلی خوب

  • متوسط

  • بیش‌تر باید روش کار بشه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #111
کلر به او نگاه کرد و رو برگرداند و به سرعت از روی یخ عبور کرد تا از او دور شود. بازوهایش به عقب و جلو حرکت می‌کردند تا سریع‌تر او حرکت کند. بی‌معنی بود، از آنجا که شاهزاده به راحتی به او نزدیک شد. دستانش او را به سمت خود کشاند و موجی از گرما را به ستون فقراتش فرستاد که گونه‌هایش را به رنگ قرمز پوشانده بود. هنوز هم نمی‌توانست انکار کند که این کار را عمداً انجام داده است. او می‌دانست که او به دنبالش خواهد رفت، حتی اگر او ناامید نمی‌شد. کلر گفت:
- این تقلبه.
وقتی دستانش را گرفت و سعی در فرار نکرد، گفت:
- احساس خوبی داشت.
او امیدوار بود آنچه بین آن‌ها اتفاق می‌افتد تصورات او نبوده و شاهزاده به همان اندازه که کلر به او علاقه داشت، او نیز به کلر علاقه‌مند میشد. چیزی که تصور فکرش سخت بود!
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #112
***
فصل شانزده
از زمان شروع آب شدن برف‌ها، روزها بدون زحمت برای کلر می‌گذشتند. شب‌های بازی و خواندن کتاب با حضور ویلیام سرگرم کننده بودند. صبح‌ها برای حمام‌های طولانی، جنگ‌های برفی با پری‌ها و یادگیری دستور‌العمل‌های جدید و خوشمزه بود. مادرش از گلدوزی و تکنیک‌های خیاطی که از پری‌ها آموخته تعجب خواهد کرد.
بعد از ظهرها برای اسکی روی یخ، گشت‌ و گذار در باغ‌ها با گیاهان کریستال ابدی خود و صحبت با ویلیام در مورد خانه، پدر و مادر و رویاهای سفر به دنیا می‌گذشت.
ویلیام اغلب کتاب‌هایی با تصاویر سرزمین‌های دور، پر از موجودات افسانه‌ای و مناظر نفس‌گیر به کلر می‌داد. این کتاب‌ها دارای جزئیاتی در مورد گونه‌های مختلف پری، اژدها، اسب‌های پرنده، خشکبار، ارواح طبیعت بود.

ویلیام اغلب ترفندهای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #113
به نظر می‌رسید آنها حالا که برف از بین رفته است، پر جنب‌و‌جوش هستند. چلچراغ‌های شب جلوه‌ای درخشان ایجاد کردند که به نظر می‌رسید یک گنبد محافظ است.
او در این فکر بود که احساسات افراد پادشاهی الماس چگونه است. آیا آن‌ها هنوز از شاهزاده متنفر بودند؟ آیا آنها هر شب جشن می‌گرفتند؟
کلر اغلب آتش‌بازی را می‌دید که آسمان را روشن می‌کند. آن‌ها را دوست داشت. برخی بلند و ترسناک بودند اما آن‌هایی که درخشان بودند، آسمان را با انبوهی از جوهرهای رنگارنگ که با ستارگان رقابت می‌کردند، رنگ‌آمیزی می کردند.
هنگامی که کوچک بود، پدر اغلب وقتی برای جشن در پایتخت می‌رفتند، ترقه‌هایی را می‌خرید. از آن لذت می‌برد و با سرعت می‌دوید. میکا از آنجا که پدر و مادرشان همسایه بودند، اغلب با او بود و دوستش مانند یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #114
کلر برگشت و پاسخ داد:
- در حال تماشای دره.
به پری نگاه کرد. ادامه داد:
- نباید خواب باشی؟!
- من همیشه برای پیاده‌روی توی شب میام تا مطمئن بشم که همه‌جا قفل شده و امنه.
- چرا امن نباشه؟
مینگ شانه بالا انداختو گفت:
- سردت نیست؟
- یکمی ولی این بالکن بهترین دید رو داره. می‌تونم به آسمون تاریک پر از ستاره یا دره‌ای پر از چلچراغ‌های چشمک‌زن نگاه کنم.
مینگ روی نرده قرار گرفت.گفت:
- تو خونه‌ت رو از دست دادی ناراحتی درسته؟
- یکمی. چطور فهمیدی؟
- تو زمانی که مشغول پخت و پز و گلدوزی هستیم، مدام مادر خودت رو به یاد میاری.
- اون برام نامه می‌فرستاد تا به من بگه حال همه چطوره. توی چند هفته گذشته، هیچ خبری دریافت نکردم. نمی‌دونم باید نگران باشم یا نه! اگه مشکلی پیش می‌اومد پدرم می‌نوشت. شاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #115
مینگ خندید و خنده‌اش با دندان‌های کریستالی‌اش در گوش کلر پیچید.
- این عاقلانه نمیشه. توی اطراف کوه برف زیاده صدای انفجار می‌توند بهمن رو تحریک کنه. ما چنین چیزی را نمی‌خوایم مگه نه؟
- اوه، من به این فکر نکرده بودم.
کلر پیشانی خود را مالید و گفت:
- شاید فقط بعضی ترقه‌ها بشه. ما می‌تونیم یه مهمونی بیرون توی باغ‌ها و ترقه‌های سبک از هر رنگی برگزار کنیم. فکر می‌کنی ویلیام این رو دوست داره؟
مینگ پیشنهاد داد:
- فردا باید ازش بپرسی. حالا به تخت خوابت برو.
کلر به اتاق‌خوابش رفت.
***
روز بعد، کلر درحالی‌که ویلیام در حال اسکی روی یخ بود، از او سوال کرد و ویلیام پاسخ داد:
- امن نیست.
کلر این پاسخ عجیب را یافت:
- امن؟ چرا نه ترقه‌هایی که سر و صدا نکنن. اونا قشنگ و سرگرم‌کننده هستن.
ویلیام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #116
کلر خندید اما همچنان توانست سوال کند:
- چی می‌تونه این‌قدر خطرناک باشه؟ اینجا هیچ اتفاقی نمی‌افته، هیچ حیوونی توی اطرافمون نیست. فقط باغ‌های برفی و بلوری بی‌پایان هستن.
ویلیام پاسخ داد:
- خفاش...خفاش‌های غول‌پیکر.
- من هیچ‌وقت یدونه هم ندیدم.
- اونا فقط شب بیرون میان و چشمای قرمز و دندونای تیز دارن. اونا سعی می‌کنن تو رو ببرن و تو مجبور میشی که من رو صدا کنی و فریاد بزنی:
- اوه ویلیام، لطفاً منو نجات بده.
کلر با خنده تقلید کرد اما در یک موقعیت ناراحت‌کننده تقلید کرد. او که نزدیک‌تر خم شده بود، پرسید:
- اگه این اتفاق بیفته، منو نجات میدی؟
- البته! من اونا رو تا حد مرگ یخ می‌زنم.
لبخند کلر کمرنگ شد. گاهی اوقات، او احساس خجالتی در مقابل او می‌کرد. همان‌طور که ویلیام لبخند می‌زد و با او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #117
کلر با صدای بلند این‌ها را گفت و تعجب کرد.
- کلر، زمستان با تمام قدرت برمی‌گرده.
بیان جدی او قلب کلر را از تپیدن باز داشت؛ هر چند نه از ترس!
کلر چشمانش روی او درنگ کردند تا اینکه شاهزاده دست او را رها کرد. کلر گفت:
- پس سعی می‌کنم توی خونه بمونم.
با لبخند، کلر دستانش را پشت سرش نهاد و با اسکی از او دور شد تا اینکه ضربان قلب به حالت عادی بازگشت.
***
فصل هفده
چند روز بعد قبل از صبحانه، کلر از یکی از بلندترین برج‌های قصر بالا رفت و مشاهده کرد که چگونه بهار در سراسر پادشاهی گسترش می‌یابد.
این دره شکوفا شده بود و چمنزارها سرسبز و پر از حیات بودند. فقط بلندترین کوه‌ها پوشیده از برف مانده‌اند. قصر نیز از این قاعده مستثنی نبود. خورشید نمی‌توانست این یخ‌ها را ذوب کند. این مهم نبود، مهم این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #118
یک‌بار، او مایل نبود که به اینجا بیاید و شاهزاده خونگرم را راضی کند. حالا، او اغلب فکر می‌کرد که اگر نایب‌السلطنه به جای او دبورا را انتخاب می‌کرد، چه اتفاقی می‌افتاد؟ او احتمالاً شاهزاده را دیوانه می‌کرد و کولاک برف می‌آورد.
از تصور اینکه روستایش در برف پوشیده شود و هر کسی که او را دوست داشته باشد از گرسنگی و سرما بترسد ناراحت شد.
اما حتی اگر اکنون خوشحال بود، هر روز دلتنگ خانه و خانواده‌اش میشد. قصر الماس هر نیاز او را تأمین می‌کرد. با این حال، همه آن‌ها نمی‌توانستند نیاز به ارتباط با انسان‌های دیگر را از بین ببرند.
اسکی رفتن بیرون از قصر، قدم زدن در باغ‌ها و بازی در فضای داخلی بسیار سرگرم کننده بود اما سرگرمی نمی‌توانست چیزهایی را که از دست داده بود و همچنین درد دلش را جایگزین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #119
- من چیز خاصی نمی‌دونم، خانم ولی فکر کنم از اونجا که نایب‌السلطنه نامه‌های زیادی رو با شکایت نفرستاده و جشن‌های زیادی برای ماه آینده برنامه‌ریزی شده، اوضاع خوبه.
- پس، تو به پایتخت رفتی.
پیشخدمت اعتراف کرد:
- رفتم. من در عضو خانواده‌ای هستم که از پیش اونا میام.
- می‌تونی تأیید کنی که والدین من نامه‌هام رو دریافت می‌کنن؟
پیشخدمت اخم کرد و گفت:
- چرا اونا نوشته‌های شما رو دریافت نکنن؟ هر زمان ارابه جدیدی با کالاها وارد میشه، اونا رو تحویل خدمتکاران نایب‌السلطنه میدم.
کلر خم شد. او هیچ دلیلی برای بی‌اعتمادی به نایب‌السلطنه نداشت.
- اونا احتمالاً مشغولن. ممنونم.
به اتاق.خوابش برگشت.
پیشخدمت لب گشود:
- امشب، آتیش‌بازی توی پایتخت برگزار میشه. اونا به طور معمول خوشگلن و آسمون رو توی شب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #120
با آب دهانش را قورت داد، سرش را برای تعظیم کوتاهی پایین آورد و به سمت چپ جایی که آشپزخانه واقع شده بود راه افتاد.
پشت سرش که نگاه می‌کرد، می‌دید که پیشخدمت از سر راهش از پله‌ها بالا می‌رود و نامه‌ها را در دست دارد. کلر هیچ دلیلی نداشت که به حرف او اعتماد کند. هنوز هم او تنها کسی در قصر بود که دزدکی رد شد.
در آن شب، نقش‌بازی‌‌کردن‌ها زودتر به پایان رسید و کلر به همراه پری‌ها به اتاق‌خوابش بازگشت.
آن‌ها اغلب به او کمک می‌کردند تا لباس خود را دربیاورد و موهایش را شانه کند. گاهی اوقات هم شب خود را صرف گفت‌وگو می‌کردند و با او در رخت‌خوابش می‌خوابیدند.
تاشا ادعا کرد:
- من خوابم نمیاد.
تاشا روی میز به تنهایی فرود آمد و شیشه‌های با عطر دور زد. انگار که او حرکات رقص خود را تمرین می‌کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,432
عقب
بالا