- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 3,871
- امتیازها
- 16,913
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #111
کلر به او نگاه کرد و رو برگرداند و به سرعت از روی یخ عبور کرد تا از او دور شود. بازوهایش به عقب و جلو حرکت میکردند تا سریعتر او حرکت کند. بیمعنی بود، از آنجا که شاهزاده به راحتی به او نزدیک شد. دستانش او را به سمت خود کشاند و موجی از گرما را به ستون فقراتش فرستاد که گونههایش را به رنگ قرمز پوشانده بود. هنوز هم نمیتوانست انکار کند که این کار را عمداً انجام داده است. او میدانست که او به دنبالش خواهد رفت، حتی اگر او ناامید نمیشد. کلر گفت:
- این تقلبه.
وقتی دستانش را گرفت و سعی در فرار نکرد، گفت:
- احساس خوبی داشت.
او امیدوار بود آنچه بین آنها اتفاق میافتد تصورات او نبوده و شاهزاده به همان اندازه که کلر به او علاقه داشت، او نیز به کلر علاقهمند میشد. چیزی که تصور فکرش سخت بود!
-...
- این تقلبه.
وقتی دستانش را گرفت و سعی در فرار نکرد، گفت:
- احساس خوبی داشت.
او امیدوار بود آنچه بین آنها اتفاق میافتد تصورات او نبوده و شاهزاده به همان اندازه که کلر به او علاقه داشت، او نیز به کلر علاقهمند میشد. چیزی که تصور فکرش سخت بود!
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.