- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 3,871
- امتیازها
- 16,913
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #81
- البته.
کلر به جلو خم شد و به شاهزاده پوزخندی زد.
- پس شامتون رو تموم کنید تا بتونیم سالن رقص رو روشن کنیم و موسیقی بنوازیم.
شاهزاده سرش را تکان داد و دستانش را به آنها نشان داد.
- من دستکش ندارم.
مینگ به طرفش پرواز کرد و دستش را تکان داد. گرد و غبار طلا دستانش را محاصره کرده و یک جفت دستکش سفید ابریشمی آنها را پوشاند.
کلر میدانست که آنها جادویی هستند اما تصوری نداشت از اینکه میتوانند همهچیز را در مدت زمان کم به ذهن بیاورند و بعد پدید آید؛ ولی آنچه بیشتر او را آزار میداد، این واقعیت بود که شاهزاده تمایلی به دست بدون دستکش نداشت. او متوجه شده بود که او دوست ندارد کسی به فضای شخصی او حمله کند. کلر همیشه سعی میکرد روابطش را با او بهتر کند ولی شاهزاده عصبانی میشد.
کلر پرسید:
-...
کلر به جلو خم شد و به شاهزاده پوزخندی زد.
- پس شامتون رو تموم کنید تا بتونیم سالن رقص رو روشن کنیم و موسیقی بنوازیم.
شاهزاده سرش را تکان داد و دستانش را به آنها نشان داد.
- من دستکش ندارم.
مینگ به طرفش پرواز کرد و دستش را تکان داد. گرد و غبار طلا دستانش را محاصره کرده و یک جفت دستکش سفید ابریشمی آنها را پوشاند.
کلر میدانست که آنها جادویی هستند اما تصوری نداشت از اینکه میتوانند همهچیز را در مدت زمان کم به ذهن بیاورند و بعد پدید آید؛ ولی آنچه بیشتر او را آزار میداد، این واقعیت بود که شاهزاده تمایلی به دست بدون دستکش نداشت. او متوجه شده بود که او دوست ندارد کسی به فضای شخصی او حمله کند. کلر همیشه سعی میکرد روابطش را با او بهتر کند ولی شاهزاده عصبانی میشد.
کلر پرسید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.