متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترجمه شده ترجمه‌ی رمان جادوگر زمستانی فصل ۱ | کار گروهی مترجمان انجمن یک رمان

ترجمه چطوره؟

  • عالی

  • خیلی خوب

  • متوسط

  • بیش‌تر باید روش کار بشه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #81
- البته.
کلر به جلو خم شد و به شاهزاده پوزخندی زد.
- پس شامتون رو تموم کنید تا بتونیم سالن رقص رو روشن کنیم و موسیقی بنوازیم.
شاهزاده سرش را تکان داد و دستانش را به آنها نشان داد.
- من دستکش ندارم.
مینگ به طرفش پرواز کرد و دستش را تکان داد. گرد و غبار طلا دستانش را محاصره کرده و یک جفت دستکش سفید ابریشمی آن‌ها را پوشاند.
کلر می‌دانست که آن‌ها جادویی هستند اما تصوری نداشت از اینکه می‌توانند همه‌چیز را در مدت زمان کم به ذهن بیاورند و بعد پدید آید؛ ولی آنچه بیش‌تر او را آزار می‌داد، این واقعیت بود که شاهزاده تمایلی به دست بدون دستکش نداشت. او متوجه شده بود که او دوست ندارد کسی به فضای شخصی او حمله کند. کلر همیشه سعی می‌کرد روابطش را با او بهتر کند ولی شاهزاده عصبانی می‌شد.
کلر پرسید:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #82
کلر تند پلک زد و سپس اخم کرد. آیا این یک نقشه استادانه بود که شاهزاده را مجبور کند وقت بیش‌تری را با او بگذراند؟
کلر خم شد.
- این باعث خوشحالی شما میشه شاهزاده؟
- نمایش، توپ، رقص یا آموزش رقصیدن به تو؟ کدوم؟
- آموزش رقصیدن به من و بعدشم مجبور کردن شما به اینکه با من توی سالن برقصید.
شاهزاده لب‌ گزید و کلر احساس کرد گلویش خشک شده است. شاهزاده گفت:
- من رقص و موسیقی رو دوست دارم.
کلر لب‌هایش را به هم فشار داد و مطمئن نبود که چگونه جواب می‌دهد.
- سعی می‌کنم پاهاتون رو لگد نکنم.
***
فصل سیزده
مینگ درحالی‌که با دستش چانه‌اش را نگه داشته بود و پاهایش را درحالی‌که روی بالش نشسته بود، عقب و جلو می‌کرد، می‌گفت:
- آن‌ها اکنون یکدیگر را می‌بوسند؟
کلر خندید و دو انگشت را داخل کتابی که می‌خواند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #83
از آنجا که کلر بزرگ‌تر بود، کتاب را در دست گرفت و برای آن‌ها خواند. او از داشتن دوستان برای شریک شدن در علاقه به کتاب، احساس خوشحالی می کرد.
جرأت نداشت برای پدر و مادرش کتاب‌های عاشقانه بخواند. این‌ها برای خواندن در شب‌ در رخت‌ خواب مناسب بود. داشتن دوستان دختر چیز جدیدی بود.
دوست صمیمی او میکا بود اما او بیش‌تر از داستان‌های عاشقانه، داستان‌های اکشن را دوست داشت. ناگفته نماند که دختران اغلب به کلر حسادت می‌کردند زیرا او با خوش‌تیپ‌ترین پسر روستای خود دوست بود. بسیاری انتظار داشتند اکنون آن‌ها که به اندازه کافی بزرگ بودند، ازدواج کنند حتی پدر و مادرش. با این حال، کلر میکا را به عنوان یک برادر بزرگ‌تر دوست داشت و مطمئن بود که میکا نیز احساس مشابهی در مورد او دارد.
تاشا پرسید:
- کلر،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #84
کلر دوباره سرش را تکان داد و گفت:
- من در مورد اون اینطوری که شما فکر می‌کنین فکر نمی‌کنم. ما فقط دوستای معمولی هستیم.
کارا لب‌هایش را غنچه‌مانند کرد.
- کاش یه مرد خوش‌تیپ پیدا می‌کردم که عاشقش بشم و با اون کارای جالبی رقم بزنیم.
کارا از بازو کلر پایین آمد و از جایش پرید. قبل از اینکه بر روی کف مرمر فرود بیاید، بال‌هایش به پرواز درآمد و گفت:
- نگران فردایی؟
تاشا نشست و پاهایش را جمع کرد.
- منم هستم. اگه دوستامون بازی ما رو دوست نداشتن باشن چی؟
کلر اطمینان داد:
- خوب میشه. ساعت کتاب‌خونه رفتنه. فردا می‌تونیم درباره نمایش، استرس داشته باشیم.
کارا بالا آمد.
- تو از این واقعیت که شاهزاده انتظار داره باهاش برقصی نگران نیستی؟
- باید باشم؟ اون گفت من سریع یاد می‌گیرم.
کارا سوال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #85
مینگ پاسخ داد:
- اون مدت زیادی رو با ما سپری کرده. همچنین خوشحال‌تر به نظر می‌رسه. من معتقدم تو کار خوبی انجام میدی.
- هنوز زیاد در مورد خودش صحبت نمی‌کنه.
مینگ خمیازه کشید که به نوبه خود همه را مجبور به همان کار کرد. چشمان کلر احساس سنگینی می‌کرد.
کارا به بالشی رسید و روی آن دراز کشید و گفت:
- خسته‌م.
مینگ گفت:
- بیاین این فصل رو تموم کنیم بعدش می‌تونیم بخوابیم. فردا روز شلوغی داریم.
کلر کتاب را باز کرد و به صفحه خیره شد و به خواندن ادامه داد.
***
روز بعد کلر با لبخند از خواب بیدار شد. او در این روز هیجان‌زده بود. از تخت خارج شد، به سمت پنجره رفت، تراکم برف شیشه را پاک کرد و نگاهی به بیرون انداخت. به نظر می‌رسد مه آن روز صبح ضخیم نبوده و او حتی می‌توانست قله‌های پوشیده از برف را در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #86
هر چند، شب قبل پری‌ها لباس نفیس صورتی را برای او انتخاب کرده بودند تا بعد از بازی بپوشد. در این نمایشگاه قرار بود لباس مردانه بپوشد. ویلیام آنقدر مهربان بود که اجازه داد بعضی از لباس‌هایش را بپوشد. امتحان کردن کیف لباس زربفت زیبا، پیراهن‌های سفیدرنگ و شلوار توری مشکی بسیار جالب بود. پری‌ها حتی برای او سبیل تقلبی ساختند تا به شفافیت شخصیتی که به تصویر می‌کشد اضافه شود.
بیرون، فرد روی لبه صخره ایستاد و پایین را نگاه کرد. قلب کلر ناگهان لرزید و هر دو دست خود را محکم بر روی شیشه گذاشت. ممکن است ویلیام باشد؟ او در آنجا مشغول انجام چه کاری بود؟ او در فکر چه بود؟
درحالی‌که خون در رگ‌هایش می‌دوید، برگشت و قبل از پوشیدن لباس‌های گرم به او نگاه کرد.
لباس خود را درآورد و لباس پشمی را پوشید و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #87
چکمه‌هایش در برف فرو رفت و او با همان سرعتی که ممکن بود در مسیری که شاهزاده را دیده بود قدم زد. دریاچه یخ‌زده در سمت راست او، درست در پشت قصر بود و صخره‌ها جلوتر بودند. اگر او ادامه می‌داد، دنبال راهی بین بوته‌های بلور و گیاهان می‌رفت، می‌توانست به او برسد.
دیدن بیش از ده اینچ (۲/۵۴ سانتی‌متر) جلوتر از او سخت بود. قدم‌های او کوتاه اما سریع بود. ناگهان غبار اطراف پراکنده شد و در‌حالی‌که یک شکل در چند قدمی او ظاهر شده بود، ناگاه مسیر پاک شد.
- کلر؟
صدای ویلیام او را وادار به نگاه کردن کرد.
- بیرون چیکار می‌کنی؟
کلر در مسیر خود متوقف شد و به او نگاه کرد. شاهزاده روپوش یا کت گرم نپوشیده بود. موهای بورش آبی‌کم‌رنگ و چشمانش خاکستری به نظر می‌رسید. پوستش مانند برف سفید بود اما لب‌هایش صورتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #88
- من شما رو از پنجره دیدم. می‌خواستم... . چرا این‌قدر به صخره نزدیک بودی؟!
ویلیام پشت چشم نازک کرد و سرش را پایین انداخت.
کلر در چشمانش غرق شد. ضربان قلبش افزایش یافت و گفت:
- ناراحتی؟
- نه.
ویلیام دست‌هایش به سمت دستان کلر حرکت کرد و آن‌ها را گرفت و گفت:
- من آبشارها رو تماشا می‌کردم.
صدای او شبیه نجوایی بود.
- چه آبشارهایی؟
- برفا در حال ذوب شدن هستن. آب از بالا به پایین کوه می‌افته و بعدشم صبحش رنگین‌کمان درست میشه. من می‌خواستم اونا رو ببینم.
- یعنی شما به پریدن از صخره فکر نمی‌کردین؟
ابروهایش بالا انداخت و گفت:
- حتی اگه تلاش کنم نمی‌تونم بمیرم.
- شما نمی‌تونین؟
ویلیام سرش را تکان داد.
- پس خوبه.
شاهزاده اخم کرد و گفت:
- چرا خوبه؟
- من نمی‌خوام بمیرید.
کلر کف دست‌هایش حرکت داد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #89
کلر با چشم‌هایش به سمت دست‌هایشان نگاه کرد و گفت:
- من به این فکر نکردم.
ویلیام دستش را از دست او بیرون کشید و با دو انگشتش به چانه‌اش را گرفت و گفت:
- می‌خوای منظره صخره رو با من ببینی؟
- آره.
شاهزاده درحالی‌که چانه‌اش را رها کرد، کنار رفت‌. دستش را تکان داد و دستور داد:
- آروم باش و دستم رو بگیر.
درخششی آبی دور انگشتانش چرخید.
وقتی بدنش از روی زمین بلند شد، کلر در‌حالی‌که در زیر چکمه‌ها مه آبی به وجود آمده بود، جیغ زد:
- چه اتفاقی می‌افته؟
- نترس.
بازوی چپ شاهزاده دورش پیچید. آن‌ها بالای برف شناور شدند و به آرامی به جلو حرکت کردند.
- ما پرواز می کنیم!
شاهزاده تصحیح کرد:
- شناوریم. این آسون‌تره. هنوز سردی؟
کلر سرش را برگرداند تا به او نگاه کند.
- نه.
- من محافظی در اطرافت قرار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #90
آن‌ها متوقف شدند و پاهایشان دوباره زمین را لمس کردند.
کلر به پایین نگاه کرد اما نتوانست چیزی را ببیند. غبار بسیار غلیظ بود و منظره را در بر گرفته بود.
- مطمئنید که برفا در حال ذوب شدن هستن و سرمای اونا کم‌تر شده؟
شاهزاده دست آزاد خود را تکان داد و غبار راه‌ها را کنار زد. کلر هنگام تماشای منظره‌های نفسگیر، هوای پاک و صاف را استشمام می‌کرد. دره‌ها هنوز پوشیده از برف، درختان یخ‌زده و رودخانه‌ها درخشان بود.
با این وجود، نور خورشید مارپیچی ساختمان‌های دهکده‌های کوچک پراکنده در دره‌ها منعکس میشد. ابرهای بالا سایه‌های بزرگی را بر روی چشم‌انداز ایجاد می‌کنند اما نور خورشید بر اکثر تپه‌ها و زمین‌های یخی را تابیده میشد.
از دامنه کوه‌ها‌، جوی‌های آب به ورطه می‌ریخت. وقتی نور خورشید بر روی قطرات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,432
عقب
بالا