متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترجمه شده ترجمه‌ی رمان جادوگر زمستانی فصل ۱ | کار گروهی مترجمان انجمن یک رمان

ترجمه چطوره؟

  • عالی

  • خیلی خوب

  • متوسط

  • بیش‌تر باید روش کار بشه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #121
کلر سخنش را به اشتراک گذاشت:
- امروز یه مهمونی بزرگ توی پایتخت اتفاق می‌افته.
تاشا سرش را بلند کرد و گفت:
- مهمونـی...جشن؟
کارا پرسید:
- از کجا می‌دونی؟
- پیشخدمت به من گفت.
کارا روی شانه‌ کلر نشست. گفت:
- من نمی‌دونستم که تو با پیشخدمت دوستی! اون به سختی بیش‌تر از چیزی که ضروریه صحبت می‌کنه و به هیچ‌ کدوم از دخترایی که به اینجا فرستاده میشن علاقه نداره.
- من پرسیدم اون برای من نامه داره و اوضاع در پایتخت چطور پیش میره؟ اون هم در مورد آتیش‌بازی و جشن‌ها صحبت کرد.
کلر توضیح داد و به سمت میز حرکت کرد و در جای خود نشست.
کارا روی میز پرید، دستش را تکان داد و شانه مو در هوا بلند شد و شروع به شانه‌زدن موهای کلر کرد.
- موهای تو بلندتر و صاف‌تره. فردا می‌تونه به یه اندازه یه آبشار هم برسه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #122
وقتی چشم‌های کارا از طریق آینه جلوی کلر صورتش را نشانه گرفت، حرکت شانه را متوقف کرد‌.
- تو به ویلیام ما علاقه داری؟
کلر سرش را برگرداند تا به پری نگاه کند.
- من اینجام تا اون رو خوشحال کنم. این شامل جست‌و‌جوی چیزای خوشایند برای اون هم هست، اینطور نیست؟
تاشا خندید و دستانش را به سمت میز گذاشت.
- کلر اون رو دوست داره!
مینگ کنار تاشا فرود آمد.
- البته، کلر اون رو دوست داره.
مینگ پایش را روی پای خواهرش گذاشت.
- دست از کار احمقانه بردار. شما کلر رو خجالت‌زده می‌کنین.
تاشا خنده خود را متوقف کرد و نشست.
- اوه، اگه اون نفرین رو بشکنه، من بالاخره می‌تونم برم و یه جنگل خوب برای ساختن خونه پیدا کنم. ما می‌تونیم به شکوفه دادن گل‌ها کمک کنیم، با درخت‌ها صحبت کنیم، بعد زنبورها رو دنبال کنیم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #123
تاشا با تکان دادن انگشت اشاره به سمت خواهرش ادعا کرد:
- ما می‌تونستیم اونا رو متقاعد کنیم که چنین کاری نکنن.
کلر پرسید:
- پری‌ها می‌تونن به انسان علاقه‌مند بشن؟
کارا پاسخ داد:
- عشق عشقه. مهم نیست که گونه‌ها فرق داره اما ما هنوز خیلی جوونیم. نمی‌تونیم به اون فکر کنیم.
تاشا با زمزمه گفت:
- راجع‌به خودت حرف بزن.
مینگ گفت:
- ویلیام به ما احتیاج داره، کلر هم به ما احتیاج داره. ما دوستیم.
تاشا صورتش را گردگیری کرد تا پودری بر صورتش نماند و گفت:
- فکر می‌کنین ما می‌تونیم دزدکی حرکت کنیم و به پایتخت بریم تا به این مهمونی ملحق بشیم؟
کارا به حالت نیلوفر آبی خم شد.
- دیره و رسیدن به اونجا خیلی طول می‌کشه. به علاوه، کلر به اندازه انسانه. ما نمی‌تونیم اون رو با خودمون ببریم. شب هوا سردتره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #124
تاشا با سرعت به سمت کارا رفت و جلوی دهانش را پوشاند.
کارا با او جنگید و جمله‌اش را همراه عبارتی با لحنی عبوس تمام کرد.
- این و پرواز! پرواز کردن عالیه.
مینگ با صدای بلند خنده‌ای را سر داد و کلر نیز به او پیوست.
کارا لبخندی زد و تاشا پشت سرش را خاراند.
کارا تاشا را اینگونه متهم کرد:
- تو هم خیلی احمقی. همیشه به مردا فکر می‌کنی.
تاشا هول کرد، به سمت نقطه قبلی خود حرکت کرد و نشست و گفت:
- ما میریم یا نه؟
مینگ پرسید:
- کجا؟
- بیرون، برای دیدن آتیش‌بازی و خوردن شکلات داغ.
کلر به مینگ نگاه کرد و گفت:
- ما می‌تونیم بریم؟
مینگ اینطور موافقت کرد.
- آره. بیایید لباس گرم بپوشیم.
کلر از جای خود پرید و با هیجان دست‌هایش را به هم زد.
***
فصل ۱۸
شب سرد بود و باد در حاشیه کوه شدیدتر بود. علی‌رغم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #125
توجه کلر به صدایی شوم و ترسناک جلب شد.
- این صدای چیه؟
تاشا در سمت چپ کلر قرار داشت، پاسخ داد:
- احتمالاً باده.
صدای سوت بلندی شنیده شد و کلیر به تاریکی پایین، چشم دوخت و گفت:
- ویلیام می‌گفت شب خفاش‌هایی وجود دارن که توی اطراف پرواز می‌کنن. من قبلاً هیچ‌وقت خفاش ندیدم. فکر نمی‌کردم اونا هوای سرد رو دوست داشته باشن.
مینگ گفت:
- خفاش‌ها خواب زمستانی دارند اما اخیراً هوا گرم‌تر شده. اینجا نه ولی بعضی ممکنه غارهای خودشون رو ترک کنن و اطراف دره پرسه بزنن.
باد دوباره وزید و صورت کلر یخ زد. در‌حالی‌که خود را در آغوش می‌گرفت تا از شدت سرما بکاهد، دندان‌هایش را از سرما به هم می‌سایید. حرکت باد فنجانش را چرخاند و در فضای خالی افتاد.
- وای نه!
به پایین نگاه کرد. هنگامی که دو نقطه قرمز به او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #126
مینگ فریاد زد:
- کارا، ویلیام رو صدا کن.
کلر احساس می‌کند که به سینه‌اش و قلبش فشار وارد می‌شود. وقتی نقاط قرمز به چشم‌های ترسناک اژدهای پرنده با پولک‌های قرمز و بال‌های بزرگ مانند خفاش شدند، آنچه با چشم‌هایش می‌دید را باور نمی‌کرد.
- اِ...اژدها.
جانور طوری دندان‌هایش را نشان داد گویی به کلر لبخند می‌زد. قبل از آنکه بتواند درک کند چه اتفاقی دارد می‌افتد، اژدها دهانش را باز کرد و توده‌ای از آتش به سمت او بیرون رانده شد.
کلر بدون چاره‌ای برای فرار از مرگ حتمی، به زمین چسبیده بود.
ناگهان یک دیوار یخی در مقابل کلر و پری‌ها به چشم خورد.
صدای فردی را شنید که پرسید:
- بیرون چیکار می‌کنی؟!
مینگ درحالی‌که جلوی صورت کلر پرواز می‌کرد گفت:
- ما باید فرار کنیم.
وسط دیوار پشت مینگ به رنگ زرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #127
مینگ اصرار کرد:
- ما نیاز داریم که حرکت کنی.
ویلیام دستور داد:
- اون رو به قصر ببرید.
سپس از كنار او عبور كرد و دستان خود را به سمت موجودی كه هنوز در پشت آلاچیق قرار داشت، نشانه گرفت.
تکه‌های بزرگ نوک‌تیز و خارداری به سمت اژدها پرت شدند. کلر سر خود را برگرداند تا به آنچه اتفاق می‌افتد نگاه کند و جانوری را دید که از خرده‌تیرها فرار کرده و در تاریکی رفته است.
کلر از مینگ پرسید:
- اون کیه؟ چرا به ما حمله می‌کنه؟
- اون ادانا¹ ملکه اژدهای سرخه.
ویلیام غرید و بازوانش بلند شد. دیواری از یخ لبه صخره مانند سدی بر ضد آن جانور دورش را احاطه کرده بود.
کلر بلند شد و پاهایش لرزید. می‌دانست که باید راه برود. با خود می‌گفت:
«فرار کن. از اینجا دور شو و داخل قصر برود.»
اگر او به اندازه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #128
ویلیام گفت:
- اونا اینجان.
کلر مینگ، کارا و تاشا را دید که روی شانه‌هایش نشسته‌اند. از چشمانشان تعجب و ترس دیده میشد. او هرگز آن‌ها را ترسیده ندیده بود.
کلر گفت:
- این تقصیر من بود. متأسفم.
مینگ گفت:
- تو هیچ راهی برای دونستن اینکه اون اونجاست، نداشتی.
کلر متوجه خشم ویلیام شد. او باید به خاطر ترک قصر از کلر عصبانی باشد. به او گفته بود که این کار را نکن.
- چرا به ما حمله کرد؟ این اتفاق خیلی وقتا می‌افته؟
ویلیام پاسخی نداد. در عوض، دست چپ خود را تکان داد. درهای دوتایی باز شد و آن‌ها در راهرو فرود آمدند. درها بسته شد و ویلیام بازوی خود را به جای خود برگرداند.
گرمای داخل قصر با بی‌حسی صورت کلر مبارزه می‌کرد اما پاهایش ضعیف بود و توان روی پا ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتاد.
مینگ و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #129
از جا برخاست. شتابان از پله‌ها بالا رفت و به قسمت متعلق خود از قصر رفت و ناپدید شد. کلر نفس عمیقی کشید و به مینگ گفت:
- اون دیوونه‌ست.
- اون دیوونه نیست، فقط از چیزی که ممکنه اتفاق بیفته نگرانه.
- اون سرم رو نوازش نکرد.
کارا گفت:
- دستکش نپوشیده بود.
کلر اخم کرد اما به حرف کارا توجه زیادی نکرد زیرا سینه‌اش سوخت و دستانش لرزید.
- من جاییم زخمی شده؟
مینگ با پرواز در اطراف گفت:
- فکر نمی‌کنم.
تاشا از پشت سرش گفت:
- ما باید لباس‌های اون رو دربیاریم و مطمئن بشیم که انفجار به اون آسیب نرسونده.
کلر پری سبز را دید که به نظر خسته روی زمین نشسته است.
تاشا با زمزمه گفت:
- اون جادوگر بوگندو قصد داشت ما رو بكشه.
کارا گفت:
- اون دوست نداره که ویلیام خوشحال باشه.
ویلیام در بالای راه‌پله‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #130
برای کمک به کلر، او را با بازوانش بلند کرد و به سمت راه‌پله‌ها رفت تا او را از پله‌ها بالا برده و به اتاق‌خواب خودش ببرد.
همان‌طور که کلر هنوز می‌ترسید، واقعیت اینکه او را در کنار خود داشت و او را حمل می‌کرد و به اتاق‌خوابش می‌برد؛ ضربان قلب او را آرام می‌کرد.
صورت بی‌نقص او عصبی بود و چشمانش هیچ توجهی به او نمی‌کردند. هنوز هم او خوش‌تیپ‌ترین موجودی بود که کلر تا‌به‌حال دیده بود.
کلر انگار از بیرون بودن، سرما خورده بود اما بهتر از مردن بود.
برای دو روز آینده، او مجبور بود در رخت‌خواب بماند و به وسیله پری‌ها که هر لحظه به او نیاز داشتند، مورد ناز و نوازش قرار گیرد.
ویلیام به دیدار او می‌آمد و برای او کتاب می‌خواند. او در مورد این واقعیت که کلر از او نافرمانی کرده است یا در مورد وجود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,438
عقب
بالا