- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 3,871
- امتیازها
- 16,913
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #121
کلر سخنش را به اشتراک گذاشت:
- امروز یه مهمونی بزرگ توی پایتخت اتفاق میافته.
تاشا سرش را بلند کرد و گفت:
- مهمونـی...جشن؟
کارا پرسید:
- از کجا میدونی؟
- پیشخدمت به من گفت.
کارا روی شانه کلر نشست. گفت:
- من نمیدونستم که تو با پیشخدمت دوستی! اون به سختی بیشتر از چیزی که ضروریه صحبت میکنه و به هیچ کدوم از دخترایی که به اینجا فرستاده میشن علاقه نداره.
- من پرسیدم اون برای من نامه داره و اوضاع در پایتخت چطور پیش میره؟ اون هم در مورد آتیشبازی و جشنها صحبت کرد.
کلر توضیح داد و به سمت میز حرکت کرد و در جای خود نشست.
کارا روی میز پرید، دستش را تکان داد و شانه مو در هوا بلند شد و شروع به شانهزدن موهای کلر کرد.
- موهای تو بلندتر و صافتره. فردا میتونه به یه اندازه یه آبشار هم برسه...
- امروز یه مهمونی بزرگ توی پایتخت اتفاق میافته.
تاشا سرش را بلند کرد و گفت:
- مهمونـی...جشن؟
کارا پرسید:
- از کجا میدونی؟
- پیشخدمت به من گفت.
کارا روی شانه کلر نشست. گفت:
- من نمیدونستم که تو با پیشخدمت دوستی! اون به سختی بیشتر از چیزی که ضروریه صحبت میکنه و به هیچ کدوم از دخترایی که به اینجا فرستاده میشن علاقه نداره.
- من پرسیدم اون برای من نامه داره و اوضاع در پایتخت چطور پیش میره؟ اون هم در مورد آتیشبازی و جشنها صحبت کرد.
کلر توضیح داد و به سمت میز حرکت کرد و در جای خود نشست.
کارا روی میز پرید، دستش را تکان داد و شانه مو در هوا بلند شد و شروع به شانهزدن موهای کلر کرد.
- موهای تو بلندتر و صافتره. فردا میتونه به یه اندازه یه آبشار هم برسه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.