متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترجمه شده ترجمه‌ی رمان جادوگر زمستانی فصل ۱ | کار گروهی مترجمان انجمن یک رمان

ترجمه چطوره؟

  • عالی

  • خیلی خوب

  • متوسط

  • بیش‌تر باید روش کار بشه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #141
شاهزاده گفت:
- حتماً برگرد تا بتونیم کتاب رو بخونیم.
- معذرت می‌خوام. من...من خیلی استرس دارم. می‌خوام امشب بخوابم.
کلر اظهار داشت. وی هنگام اعتراض پری‌ها افزود:
- با یه فرد دیگه حرف بزنید. شب به خیر.
او قدم زدن را تا اتاق‌خواب طی کرد. کلر با گرفتن نامه‌های مادرش در دستش، خودش را روی تخت انداخت و آه کشید.
آنچه فکر می‌کرد یک رویا است، به یک کابوس تبدیل میشد. با او مثل یک دوست یا عاشق رفتار نمی‌کردند اما به عنوان زندانی او فقط مجاز به انجام کارهایی بود که می‌خواست.
او نیازش به دیدن خانواده‌اش را رد کرده بود و حتی با دیدن اشک‌هایش کاری نکرد. شاید او را خوشحال کرده بود مانند یک دلقک در یک نمایشگاه اما او را به عنوان یک ارتباط عشقی ندیده بود. کلر احمق بود که به خاطر او اینجا افتاده بود‌...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #142
***
فصل ۲۰
شاهزاده در بلندترین صندلی در عمق محوطه قصر نشست. ذهن او با خاطراتی از همه اتفاقاتی که افتاده بود شنا کرد. نفرین، سرزمین او را به خطر انداخته بود و او را از دیگران دور کرده بود.
او در سال‌های گذشته امیدش را از دست داده بود که کسی باعث شود او دوباره احساس عشق کند تا اینکه کلر از راه رسید و زندگی خود را زیر و رو کرد.
کلر طی چند ماه گذشته تمام دنیای او بوده است. چرا نمی‌تواند مال او باشد؟
خلق و خوی خوبی داشت و از اینکه چیزی را که واقعا به او صدمه زده بود برایش تعریف کند می‌ترسید. ویلیام نمی‌خواست کلر را از دست بدهد. هر چه‌قدر که می‌خواست او را راضی کند، اگر اجازه می‌داد به دیدن پدر و مادرش برود، زندگی او دوباره در معرض خطر قرار می‌گرفت.
آه او در بزرگ‌ترین اتاق قصر، با سقفی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #143
در شکل واقعی خود، او احساس تولد دوباره می‌کرد.
در بقیه سال، او یک اژدهای نفرین شده بود که در بدن انسان گیر کرده بود، قادر به جابه‌جایی یا گرفتن دست کسی با دستان بدون دستکش نبود.
فقط عشق واقعی می‌تواند قدرت او را بازگرداند و نفرینش را بشکند. او دیگر اعتقاد نداشت که عشق واقعی وجود دارد. نه بعد از این همه تلاش ناموفق! هنوز کلر می‌توانست قلب او را به چنگ آورد و احساساتی را به او القا کند. آن لبخند ساده، روح مهربان و سرزنده و زات بازیگوش همچنین کله‌شق و زیبایی در او به چشم می‌خورد.
طوری که در اعماق چشمانش گم می‌شد و وقتی گرفتن دستش هیچ شباهتی به آن نداشت که قبلاً احساس کرده بود.
حتی اگر هم این‌طور نبود، خود را می‌دید که به دنبال او می‌گشت. دلش می‌خواست او را نگه دارد و به حرف‌هایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #144
اگر کلر از دیوارهای قصر را فاصله می‌گرفت و می‌رفت، ادانا به تاثیر بر کلر به او آسیب می‌رساند‌.
ویلیام امیدوار بود که شب تولد خود را با کلر بگذراند، حتی اگر این کار به این معنا بود که فرصت تبدیل شدن به اژدها را در آن سال از دست بدهد.
شب طبق برنامه پیش نرفته بود و کلر حالا از او عصبانی شده بود و خودش را در اتاقش حبس کرد. کلر نمی‌خواست با ویلیام صحبت کند یا از کتابخانه او بازدید کند. معنی‌اش این بود که جدی است و فقط اوقات‌تلخی نیست! نه اینکه کلر از آن نوع دختران باشد. او حقه‌باز و بزدل نبود. ویلیام باید اجازه می‌داد تا او آرام شود.
از آنجایی که ویلیام تنها بود، می‌توانست آرامش پیدا کند و به اژدها تبدیل شود و در آسمان تاریک پرواز کند و درحالی‌که هجوم آدرنالین را هنگام پرواز تجربه کند. با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #145
ویلیام الان کلر را داشت. نزدیک بود که همچون میوه‌ای پوسته سخت و بیرونی او را نرم کند اما مگر ویلیام او را دوست داشت؟ آیا کلر او را دوست داشت؟ نه به عنوان یک جاذبه یا احساس جذاب با اشتیاق جدید بود.
عشق واقعی کجاست که بتواند یک نفرین را بشکند. بسیاری قبل از کلر تلاش کرده بودند. آیا کسی واقعا می‌تواند او را دوست داشته باشد؟ آیا او حتی مستحق عشق بود؟
اشک‌های کلر او را پریشان می‌کرد. او نمی‌توانست غمگین شود، وگرنه زمستان برمی‌گشت. این باعث می‌شود کلر احساس بدتری داشته باشد.
کلر همیشه از او می‌پرسید: «تو رو خوشحال می‌کنم؟» کلر انجام داد. انگار شاهزاده هرگز فکر نمی‌کرد این امکان‌پذیر باشد. ویلیام نیز فکر می‌کرد که او را خوشبخت کرده‌ است. با این حال، دلش برای والدینش تنگ شده بود.
ویلیام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #146
امتناعش از تغییر شکل خود به شکل او، ادانا را به مدت زیادی دور نگه نداشت. ویلیام چرا یک شب در سال را هدر می‌دهد که او بتواند واقعاً از بدبختی‌اش لذت ببرد؟
ادانا با دیدن او که تحت‌تاثیر آمدنش قرار نگرفته بود، دیواره‌‌ی داخلی را آتش‌باران کرد.
ویلیام صورتش را به سمت روشنایی برگرداند اما دیگر کاری نکرد. او از افکار ذهنی احمقانه‌اش خسته شده بود. آتش نتوانست به او صدمه بزند.
پرنس ویلیام دستور داد:
- زود به شکل انسانی خودت در بیا. دیگه مثل یه جانور رفتار نکن. هیچ حوصله‌ای ندارم که با بازی‌های کودکانه‌ت کنار بیام.
ادانا چشم اژدهای سرخ خود را به سمت خود چرخاند.
خیلی زود، او به شکل انسانی خود تغییر شکل داد. دختری زیبا با چشمان قهوه‌ای_طلایی و موهای بلند و سیاهی داشت.
- من اومدم ببینم چرا هنوز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #147
- این مسخره‌بازی‌ها رو ول کن. امروز من هیچ علاقه‌ای به دیدن تو ندارم.
- مهم نیست تو چی می‌خوای. من به اینجا اومدم تا تولد تو رو جشن بگیرم و دوباره ازت بخوام.
پوزخندی زد و گفت:
- دلتنگ من شدی؟
ویلیام دندان‌هایش را به هم فشرد و گفت:
- از آخرین باری که همدیگه رو دیدیم، حتی یه ذره هم از انتظار کشیدن من خسته نشدی؟ پونزده سال می‌گذره. زمان اون رسیده که شخص جدیدی رو برای این کار پیدا کنی.
- فقط عشق واقعی می‌تونه نفرین تو رو بشکنه، عزیزم. حتی اگه روزی از پس تو بربیام، نفرین بدون واقعی بودن عشق شکسته نمیشه.
ادانا نزدیک گوش او صحبت کرد اما جرات نکرد به او دست بزند.
- یه عشق واقعی مثل من.
- تو هیچ شانسی برای متقاعد کردن من نداری. همون‌طور که می‌بینی زمستون امسال به پایان رسیده چون من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #148
ادانا تمسخر کرد:
- انسان‌ها هیچ‌وقت نمی‌تونن ما رو با تمام وجود دوست داشته باشن.
- تو هیچ چیز در مورد من نمی‌دونی، ادانا. چطور می‌تونی ادعا کنی منو دوست داری؟
- ما هر دو اژدهاییم، ویلیام. حتی اگه پدر تو تصمیم گرفت یه پادشاه خیرخواه باشه و با انسان‌ها برابر رفتار کنه، این واقعیت همچنان باقی مونده که تو یه انسان نیستی. جست‌و‌جوی عشق خارج از نوع خودت رو متوقف کن.
شاهزاده دو انگشت را به پیشانی خود فشار داد.
- حرفات منو خسته کرده. من حال و هوای گوش دادن به حرفای تو رو ندارم.
ادانا لبخند ساختگی زد.
- آره. این خسته کننده‌ست وقت اونه بفهمی من تنها کسیم که می‌تونه تو رو آزاد کنه. اگه تو بخوای می‌تونیم امشب این نفرین رو بشکنیم.
- تو فکر کردی ممکنه من نفرین رو دوست داشته باشم؟
- نوع ما دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #149
صدای جادوگر که به جلو آمد شنیده شد و با دست‌های درازش که به پنجه تبدیل شده بود، به او حمله کرد.
ویلیام تکان نخورد و او جلوی صورتش ایستاد.
- من به چهره خوشگلت آسیب نمی‌رسونم. من باید تو رو تغییر شکل بدم اما نمی‌خوام بکنم. این تنها شب توی ساله که تو می‌تونی به فرم واقعی خودت تغییر شکل بدی و بدون اینکه اون رو بکشی، به هر چیزی دست بزنی. من اومدم با تو پرواز کنم نه اینکه یه دعوا شروع کنم.
او گفت:
- من امشب جایی نمیام.
او یک تای ابرویش را بالا برد و گفت:
- شاید، من باید به پایین قصر برم و با انسان کوچکت بازی کنم. شاید پنجه‌های من چهره جدیدی به اون بدن.
دندان‌هایش را به هم سایید و زمزمه کرد:
- اگه می‌خوای منو آزمایش کنی تا عکس‌العمل من رو ببینی، باید بهت بگم که این دختر جدید، هیچ معنایی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #150
- پس چرا چهره‌ت ناراحته؟ چرا نمی‌خوای امشب تغییر پیدا کنی؟ خودت رو به خاطر کاری که انجام دادی مجازات می‌کنی؟ تو ناراحتی چون اون از هیولای بزرگ بیرون از قصرت ترسیده؟
- نه من امیدوار بودم که حفظ شکل انسانی تو رو از اومدن به اینجا منصرف کنه.
ادانا به طرز چشمگیری آهی کشید.
- قهر کردن رو تموم کن و شب پرواز کن. ما باید حداقل یه رقص رو انجام بدیم، حداقل بخشی از اون رو که لذت می‌بری با هم متعهد بشیم.
ویلیام تعجب کرد که او اعتراف می‌کند چه‌قدر از او متنفر است اما دوست داشت فرم اژدهای خود را بگیرد.
- وقتی اصرار می‌کنی، مثل یه آدم درنده‌خو میشی.
ویلیام به سرعت دوید و با سهولت از پنجره بیرون پرید. با بالا بردن بازوهایش، به سرعت از یک انسان در حال سقوط، به موجودی سر به فلک کشیده در آسمان‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,412
عقب
بالا