متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

ترجمه شده ترجمه‌ی رمان جادوگر زمستانی فصل ۱ | کار گروهی مترجمان انجمن یک رمان

ترجمه چطوره؟

  • عالی

  • خیلی خوب

  • متوسط

  • بیش‌تر باید روش کار بشه


نتایج فقط بعد از شرکت در نظرسنجی قابل رویت است.
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #151
ویلیام گفت:
- لذت بردن از شب به شکل واقعی من لذت‌بخشه اما تو همیشه برام دردسر می‌سازی که باید تحمل کنم.
- خب، خلق و خوت رو عوض کن. فقط من می‌تونم نفرین تو رو بردارم. این رو به خاطر داشته باش و امشب تسلیمم شو. تو می‌خوای کسی که تو رو نجاات میده رو از دست بدی؟ من برای تو اینجام، ویلیام. از من استفاده کن.
- تو برای من هیچ ارزشی نداری، جادوگر بد.
ادانا به سمت او آتش انداخت.
ویلیام جاخالی داد و ادانا گفت:
- کافیه! فقط بذار با آرامش پرواز کنم.
ادانا درحالی‌که با بال زدن به سرعت در فضای خالی حرکت می‌کرد، گفت:
- همیشه همراه داشتن خوبه.
ویلیام او را نادیده گرفت و چند ساعت به پرواز در هوا و کاوش در سرزمین خود پرداخت. ادانا تمام مدت را در نزدیکی او بود و برای جلب توجه‌اش به طور تصادفی حمله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #152
ویلیام احساس سیخ شدن مو در پوستش کرد. ادانا را تحقیر کرد.
- نه، من با تو ازدواج نمی‌کنم. حالا برو می‌خوام یکم استراحت کنم.
ادانا با پوزخند به عقب گام برداشت و گفت:
- من بازم وقت دارم.
لب‌هایش در یک خط مستقیم همانند پوزخند روی هم قرار گرفتند و سپس سخن گفت:
- تو نمی‌تونی همیشه مراقب انسان کوچولوت باشی.
ویلیام دستش را بلند کرد و باد سردی به طرف جادوگر پرواز کرد. ادانا به آسانی آن را متوقف کرد. خنده‌اش در سراسر اتاق طنین انداخت.
- واکنش تو هر چیزی رو که می‌خواستم بدونم به من گفت.
سپس دستان خود را در هوا بلند کرد، به اژدها تبدیل شد و پرواز کرد.
هنوز خنده‌های وحشتناک ادانا در گوش‌هایش پیچید. دستانش را محکم روی سرش فشار داد.
تنها فکر و ذهنش دیدن کلر بود و زمانی خودش را پیدا کرد که داشت به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #153
***
فصل ۲۱
صبح روز بعد، کلر با دیدن شاهزاده در آشپزخانه متعجب شد. با این حال، امتناع وی برای دیدن خانواده‌اش او را آزار داده است و او حاضر نبود مانند گذشته با ویلیام رفتار کند.
قبل از اینکه هر سوالی بپرسد، دو پری‌ او را به سالن غذاخوری راهنمایی کردند تا قبل از آماده شدن صبحانه کنار میز بماند. رفتار آن‌ها کلر را متعجب کرد اما تصمیم گرفت صبر کند.
لحظاتی بعد، شاهزاده سر میز به او پیوست و پری‌ها صبحانه را آماده کردند.
- چرا چشمات این‌قدر خسته به نظر می‌رسنه؟
ویلیام با جلب توجه از او پرسید:
- کابوس دیدی؟
کلر غافل‌گیر شده بود با همان وضعیت گفت:
- نه، من دیشب خوب نخوابیدم.
سپس چای خود را نوشید.
شاهزاده مدام او را تماشا می‌کرد در‌حالی‌که پری‌ها کیک‌های بیش‌تری را به میز می‌آوردند. خیلی زود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #154
کلر گفت:
- چیزی که قبلاً گفته نشده باشه؟ اگه اینجوریه، نه نیست. هیچ چیز جدیدی برای گفتن وجود نداره.
ویلیام قانع نشده به نظر می‌رسید اما به غذا خوردن ادامه می‌داد.
- من برای هر کاری که می‌کنم دلایل مناسبی دارم. این تصمیمات برای ما بهترینن، حتی اگه دلیل اون رو نفهمی.
کلر به صندلی خود تکیه داد.
- صادقانه بگم، من شک دارم شاهزاده‌ای که تموم عمرش رو توی یه قصر زندگی کرده، بتونه بهترین چیز رو برای من بدونه یا اینکه دلتنگ شدن برای یه نفر چیه. حدس می‌زنم، توی این مواقع، داشتن قلب یخی یه مزیتی داره.
شاهزاده چنگال خود را روی میز گذاشت. پس از سکوتی طولانی، گلویش را صاف کرد و گفت:
- یه دختر روستایی مثل خودت چه چیزی رو می‌تونه درباره چیزی که توی قلب منه، بدونه؟ درباره زندگی من قبل از اومدنت چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #155
- من هنوز دلم برای اونا تنگ شده.
شاهزاده نفس عمیق کشید. کلر گفت:
- تو من رو متهم کردی که نسبت به احساسات تو بی‌توجه‌ هستم.
شاهزاده عذرخواهی کرد.
- این هیچ‌وقت قصد من نبود. زندگی از زمان نفرین سخت بوده و سفر، من رو به یاد چیزهایی می‌اندازه که نمی‌تونم داشته باشم مثل دوست داشتن و شادی که برای من همیشه زودگذر بوده.
کلر او را متهم کرد و گفت:
- تسلیم شدی! وقتی که ما برای اولین‌بار با هم ملاقات کردیم، به من گفتی نمی‌خوای کسی رو به قلبت راه بدی.
- هنوز هم من رو خوشحال می‌کنی و چیزهایی رو احساس می‌کنی. تو این رو می‌دونی، مگه نه؟
کلر سرش را پایین انداخت به زمین خیره شد. سرش را تکان داد.
- می‌دونم. به همین دلیله که وقتی تو با من به سردی رفتار می‌کنی، برای من سخته.
- من تو رو به گریه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #156
- چشمات چیز دیگه‌ای میگه.
وی درحالی‌که بخشی از کیک را برش می‌داد و آن را در دهان خود قرار می‌داد، اظهار داشت:
- بیش‌تر تلاش می‌کنم تا تو رو راضی کنم.
شاهزاده با انگشت به روی میز ضربه زد.
- تو کیک ر‌و دوست داری؟ پری‌ها گفتن این مورد علاقه توعه. من به اونا گفتم همه غذاهای مورد علاقه خودت رو درست کنن.
- چرا؟
- می‌خواستم روحیه‌ت رو افزایش بدم. می‌دونم دلت برای خونواده‌ت تنگ شده. من کاملا کور و بی‌توجه نیستم.
کلر از صحبت خودداری کرد و به خوردن کیک خود ادامه داد.
- توی پایتخت، جشنواره‌هایی که از اونا صحبت کردی. می‌دونی کدوم به زودی اتفاق می‌افته و چی جشن گرفته میشه؟
شانه بالا انداخت.
- یکی از اونا احتمالاً جشنواره تابستونه. مثل خیلیای دیگه، موسیقی، رقص، غذا و بقیه فعالیت‌های سرگرم کننده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #157
شاهزاده ویلیام نیز لبخند زد.
- دوست دارم اینجوری ببینمت.
با بیان جدی‌تری گلویش را صاف کرد:
- ما به مهمونی میریم و با یکم پیاده‌روی توی راه مادرت رو ملاقات می‌کنیم. هیچ‌کس نمی‌تونه بدونه که من شاهزاده‌م و ما باید لباس مبدل بپوشیم.
کلر شرایط سختگیرانه‌تری را انتظار داشت. خواسته‌های وی برای دیدار با والدینش، به راحتی برآورده می‌شد. متعجب بود که میکا با تانیا چگونه کار می‌کند. آن‌ها باید تاکنون ازدواج کرده باشند.
- می‌تونم با این شرایط موافقت کنم. مردم زیاد برای مهمونی‌ها از ماسک و لباس استفاده می‌کنن.
شاهزاده گفت:
- آره، پیشخدمت گفت اونا این کار می‌کنن.
کلر لبخندی زد. سپس، به عزیزترین دوستان خود روی آورد.
- پری‌ها با ما میان؟
شاهزاده ویلیام از مادرخوانده‌های خود پرسید:
- دوست دارید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #158
***
فصل ۲۲
در پادشاهی الماس، جشنواره تابستان یک رویداد عظیم بود، به ویژه هنگامی که شب‌ها به شهروندان اجازه می‌داد در خیابان‌ها بیرون بیایند و با حجم عظیم مردم روبه‌رو شوند.
مخاطب‌های این مراسم بزرگسالان بودند. مردم از همه‌جا لباس‌های زیبا به تن و ماسک‌های رنگی داشتند. غذا و نوشیدنی در فضای جشن فراوان بود. پخش موسیقی هر کسی را در حالتی قرار می‌دهد تا با پاهایش بر زمین ضربه بزند و حرکاتی را به اجرا دربیاورند و به هم ملحق شوند. میدان پایتخت به یک زمین رقص بزرگ تبدیل شد.
تدارکات جشن لذت‌بخش بود چون پری‌ها و کلر لباس‌های عالی می‌پوشیدند. حتی شاهزاده لباس جدیدی درست به همین مناسبت تهیه کرد.
پری‌ها هیجان‌زده بودند. آن‌ها که مدت زیادی در اطراف جمعیت نبودند، می‌خواستند بهترین ظاهر خود را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #159
کلر و ویلیام از لباس‌های سیاه و سفید و ماسک استفاده کردند. برای مجلس بالماسکه عالی بود و از وقتی که ماسک صورتش را پوشانده بود، ویلیام خوشحال بود. پری‌ها همگی به اطراف رفتند، رنگ‌های پر جنب و جوش برای لباس‌های خود را همراه با شنل‌های بلند و مدل‌موهایی چشم‌نوازی داشتند.
بسیاری از مردان سر تعظیم فرود آوردند و پری مبدل را با زنان اشراف‌زاده اشتباه گرفتند. پری‌ها که با تعدادی از مردان جوان مشتاق که مسحور زیبایی آن‌ها شده، سرگرم شده بودند.
در میدان پایتخت، کلر و شاهزاده در میان زوج‌های دیگر رقصیدند. آن‌ها چندبار با هم شریک شدند. سپس فردی را در‌حالی‌که کلر به ویلیام نشان می‌داد، از خیابان عبور کردند.
کلر با اعتقاد به اینکه میکا را دیده بود، پسر جوان را در خیابان معروف دنبال کرد.
- خودشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

d-o-n-y-a

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
441
پسندها
3,871
امتیازها
16,913
مدال‌ها
10
  • نویسنده موضوع
  • #160
شاهزاده بازوی او را گرفت.
- می‌دونم که بهش اعتماد داری اما بودن تو بین خیلی از مردم برای من دلهره‌آوره. نیاز دارم که کنار من باشی.
کلر تجدید نظر کرد.
- خب من کنار تو می‌مونم اما یادت باشه، ما قبل از رفتن به خونه باید مادرم رو ببینیم. این مهمونی‌ها رو مامانم دوست نداره و توی آخرین نامه‌ش نوشته که تب کرده و نیاز به استراحت داره. والدین من احتمالاً توی خانه هستن. اون به من گفت که وقتی زمستان به پایان رسید، بهتر شده اما الان دوباره نگران سلامتیشم.
- من می‌فهمم. منم اگه می‌تونستم هر روز مادرم رو می‌دیدم.
کلر پیشنهاد داد:
- بیا قبل از اینکه مهمونی رو ترک کنیم و به سمت روستای من بریم، یکم بیش‌تر برقصیم و غذا بخوریم.
ویلیام قبل از اینکه او را به سمت زمین رقص راهنمایی کند، دست او را گرفت و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
87
بازدیدها
2,432
عقب
بالا