- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 3,871
- امتیازها
- 16,913
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #161
او با عبور از آشپزخانه به اتاق نشیمن پرسید:
- مامان، اینجایی؟
مادر از اتاقخواب صدا زد:
- کی اونجاست؟
کلر وارد اتاقخواب والدینش شد.
مادر از روی درز چشمی اتاق نگاه کرد.
- تو کی هستی؟
کلر با عجله جلو رفت.
- این منم، مامان. نمیتونی من رو بشناسی؟ من باید توی این لباس و با این آرایش متفاوت باشم اما تو نمیتونی صدای من رو تشخیص بدی؟
چشمان مادر گشادتر شد.
- کلر؟ تو شبیه یه شاهزاده خانم هستی. در اتاق کوچیک و تاریک من خیلی زیبا و براقی.
- مثل همیشه چاپلوس میشی، مامان.
چشمانش پر از اشک شد و ادامه داد:
- من فقط میخواستم تو رو ببینم و بهت ثابت کنم که حالم خوبه.
کلر دستش را گرفت.
- من و شاهزاده کنار هم میمونیم و حدس بزن چی میشه؟
در گوش مادرش زمزمه کرد:
- اون با لباس مبدل با منه و منتظره...
- مامان، اینجایی؟
مادر از اتاقخواب صدا زد:
- کی اونجاست؟
کلر وارد اتاقخواب والدینش شد.
مادر از روی درز چشمی اتاق نگاه کرد.
- تو کی هستی؟
کلر با عجله جلو رفت.
- این منم، مامان. نمیتونی من رو بشناسی؟ من باید توی این لباس و با این آرایش متفاوت باشم اما تو نمیتونی صدای من رو تشخیص بدی؟
چشمان مادر گشادتر شد.
- کلر؟ تو شبیه یه شاهزاده خانم هستی. در اتاق کوچیک و تاریک من خیلی زیبا و براقی.
- مثل همیشه چاپلوس میشی، مامان.
چشمانش پر از اشک شد و ادامه داد:
- من فقط میخواستم تو رو ببینم و بهت ثابت کنم که حالم خوبه.
کلر دستش را گرفت.
- من و شاهزاده کنار هم میمونیم و حدس بزن چی میشه؟
در گوش مادرش زمزمه کرد:
- اون با لباس مبدل با منه و منتظره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.