- ارسالیها
- 441
- پسندها
- 3,871
- امتیازها
- 16,913
- مدالها
- 10
- نویسنده موضوع
- #171
کلر خرد کردن سبزیجات را متوقف کرد، یک صندلی را بلند کرد. عقب کشید و روی آن نشست.
- وفتی که فرستاده بشم، چه اتفاقی برای شاهزاده میافته؟
مینگ و کارا به هم نگاه کردند و سپس شانه بالا انداختند.
مینگ پرسید:
- میخوای به خونهت برگردی؟
کلر دستهایش را در هم فرو کرد.
- من یه خونواده و دوستی که افسردهست دارم که به من و نیاز دارن.
کارا پیشنهاد داد:
- تو میتونی از شاهزاده بخوای که دوباره به خونوادهت سر بزنی. شاید حتی چند روز قبل از برگشت به قصر، دو هفته رو اونجا بگذرونی تا چند ماه دیگه با ما زندگی کنی.
- دیدن به معنای گذروندن وقت با مادر و پدر من نیست. اونا باید دلشون برای من تنگ شده باشه. من همچنین دلم برای خونهم تنگ شده، حتی اگه در مقایسه با این قصر کوچیک و ضعیف باشه.
- میخوای به...
- وفتی که فرستاده بشم، چه اتفاقی برای شاهزاده میافته؟
مینگ و کارا به هم نگاه کردند و سپس شانه بالا انداختند.
مینگ پرسید:
- میخوای به خونهت برگردی؟
کلر دستهایش را در هم فرو کرد.
- من یه خونواده و دوستی که افسردهست دارم که به من و نیاز دارن.
کارا پیشنهاد داد:
- تو میتونی از شاهزاده بخوای که دوباره به خونوادهت سر بزنی. شاید حتی چند روز قبل از برگشت به قصر، دو هفته رو اونجا بگذرونی تا چند ماه دیگه با ما زندگی کنی.
- دیدن به معنای گذروندن وقت با مادر و پدر من نیست. اونا باید دلشون برای من تنگ شده باشه. من همچنین دلم برای خونهم تنگ شده، حتی اگه در مقایسه با این قصر کوچیک و ضعیف باشه.
- میخوای به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.